ترجمه
فرموده است :
« خداوندا تو را از هر عيبى پاك و منزّه مىدانم كه هم آفرينندهاى و هم معبودى ، براى آزمايش نيكوى آفريدگان خود ، سرايى آفريدى و در آن خوانى گستردى ، و انواع آشاميدنى و خوردنى و همسران و خدمتكاران و كاخها و نهرها و كشتزارها و ميوهها در آن قرار دادى ، سپس كسى را فرستادى تا مردم را به سوى آن فرا خواند ، ليكن هرگز دعوت كننده را اجابت نكردند ، و به آنچه آنها را بدان ترغيب كردى روى نياوردند ، و بدانچه آنها را تشويق كردى دل نبستند ، بلكه به مردارى رو آوردند كه با خوردن از آن رسوا گشتند ،
و بر دوستى آن اتفاق كردند ، آرى هر كس به چيزى عشق ورزد ، آن چيز ديدهاش را كور ، و دلش را بيمار مىسازد ، او با ديدهاى معيوب مىنگرد ، و با گوشى ناشنوا مىشنود ، هوسها خرد او را تباه كرده و دنيا دلش را ميرانده و نفسش او را شيفته و دلباخته آن ساخته است ، او بنده دنيا و كسانى است كه از آن چيزى در دست دارند ، دنيا به هر سو گرايد او نيز بدان سو بگردد ، و به هر جا رو آورد او نيز بدان سو رو آورد ، از هيچ بيم دهندهاى از خدا بيمناك نشود ، و از هيچ اندرزگويى پند نپذيرد ، با اين كه مىبيند آنهايى را كه مرگ غافلگير كرده است ، نه توان فسخ عزيمت دارند ، و نه به « دنيا » راه بازگشتى است و چگونه آنچه را پيش بينى نمىكردند بر سر آنها فرود آمد ، و جدايى آنها
[ 105 ]
از دنيايى كه در آن ايمن و آسوده خاطر بودند فرا رسيد ، و بر آنچه در آخرت وعده داده شده بودند وارد شدند ، آنچه بر سر اينها آمده قابل توصيف نيست ،
سختى جان دادن و اندوه از دست رفتن ، آنان را فرا گرفت ، در برابر آن دست و پايشان سست و رنگشان دگرگون شد ، پس از آن مرگ بر آنها بيشتر چنگ انداخت ، تا اين كه ميان او و زبان هر كدام از آنها جدايى افكند ، در اين هنگام وى در ميان كسان خود با چشم مىبيند و با گوش مىشنود ، خردش سالم و عقلش برجاست ، مىانديشد كه عمرش را در چه راهى فانى كرده و روزگارش را در چه راه سپرى كرده است ؟ از داراييهايى كه گرد آورده ياد مىكند كه چگونه در جمع آورى آنها چشم بر هم نهاده و آنها را از حلال و حرام و مشتبه به چنگ آورده ، در حالى كه وبال گرد آورى آنها دامنگير اوست هنگام جدايى او از آنها فرا رسيده ، و همه براى بازماندگانش به جاى مانده است تا از آنها بهرهمند و كامياب شوند ، اين داراييها براى غير او مايه خوشى و بهرهورى ، ولى بر پشت وى بارى گران است ، و او همچنان در گرو حسابرسى آنهاست ، وى بر اثر آنچه در هنگام مرگ بر او آشكار مىشود ،
دست خود را از شدّت پشيمانى مىگزد ، و از آنچه در روزگار زندگى خود بدان دلبستگى داشته ، دل مىكند ، و آرزو مىكند كه اين داراييها از آن همان كس مىبود كه به سبب داشتن آنها بدو رشك مىبرد و حسد مىورزيد نه از آن او ، امّا مرگ همچنان در درون كالبد او پيش مىرود تا اين كه گوشش همچون زبانش از كار مىافتد ، و در ميان كسان خود نه مىتواند با زبانش سخن گويد و نه با گوشش بشنود ، پيوسته چشمان او به چهره آنان در گردش است ، حركات زبان آنان را مىبيند ولى آواى گفتگوى آنها را نمىشنود ،
پس از آن مرگ بيشتر به او گلاويز مىشود ، و چشم او مانند گوشش از كار مىافتد و جان از تنش بيرون مىرود ، و در ميان كسانش به مردارى بدل مىشود كه همه از او وحشت دارند و از نزديك شدن به او دورى مىجويند ،
نه گريه كنندهاى را كمك مىكند ، و نه آواز دهندهاى را پاسخ مىگويد ،
سپس او را به سوى منزلگاهش در اندرون زمين حمل مىكنند ، و او را در آن جا به دست عملش مىسپارند ، و ديگر به ديدارش نمىآيند . »
[ 106 ]