ترجمة
از نامههاى آنحضرت عليه السّلام است ، بعبد اللّه ابن العبّاس از آن پس كه محمّد ابن ابى بكر در مصر كشته شد ( و اين بهنگامى بود كه ابن عبّاس فرماندارى بصره را داشت ، و مصر نيز بوسيله عمرو عاص بتصرّف معاويه در آمده بود ) .
پس از ستايش يزدان ، و درود بر خاتم پيمبران ( بدانكه سپاهيان معاويه ) كشور مصر را بگشودند ، و محمّد ابن ابى بكر كه خدايش بيامرزاد كشته آمد ، پس ما نيز مرگ او را بحساب خداى گذارده پاداش اين مصيبت را از او ميخواهم ( ظاهرا اينجمله در عرب مرسوم باشد ، كه وقتى پيش آمدى بزرگ بناچار رخ دهد ، اجرش را از خداى خواسته گويند نَحتَسِبُهُ عِندَ اللَّهِ چنانكه حضرت سيّد
[ 860 ]
الشّهداء عليه السّلام نيز در مرگ حبيب ابن مظاهر همين كلمه را بزبان مبارك جارى ساختند ) محمّد مرا فرزندى مهربان ، و كارگذارى كوشش كننده ، و شمشيرى برنده ، و ستونى جلو گيرنده بود ( كه در هر حال با دست و دل و زبان در يارى ما استوار بود ) و من پيش از آنكه او كشته شود ، مردم را به پيوستن با وى بر انگيخته ، بفرياد رسيش دستورشان داده نهان و آشكارشان خواندم ،
نه يكبار بلكه دو بار ( و سه بار و بيشتر ) دعوتم را از سر گرفته ، باز آغاز ميكردم ، آنگاه برخى از آنان از روى كراهت و بيميلى آمده ، و پاره بدروغ بهانه آورده ، و گروهى از جهاد بازنشستگان بودند ، از خداى ميخواهم كه بزودى ( مرا از دست اين نامردمان سست عهد سنگين دل آسوده ساخته و ) از آنانم رهائى بخشد ، سوگند با خداى كه من اگر بهنگام ديدار دشمنم طمع در شهادت نبسته و ( براى نيل بدرجات عاليه ) دل بمرگ ننهاده بودم ، البتّه يكروز ماندن و بسر بردن با اين گروه ( بىحسّ و خونسرد ) را خواهان نبودم ، و هرگز نميخواستم با آنان رو در رو شوم ( ابن ابى الحديد در صفحه 54 جلد 3 شرحش گويد : بنگر چسان زمام فصاحت در دست اين مرد افتاده ، و از روى طبع و فطرت ، نه با رنج و كلفت بهر سويش كه خواهد همى كشد ، و بنگر چسان صفات را با موصوف برابر هم نهاده ، در حال نصب فرمايد : وَلَدًا ناصِحًا ، وَ عامِلاً كادِحًا ، وَ سَيفًا قاطِعًا ، وَ رُكنًا دافِعًا ، كه تا آخر فصل به همين منوال است ، هنگاميكه تو ، يا ديگرى از فصحاء بخواهيد نامه و يا خطبه را آغاز كنيد ، قرائن و فواصل كلمات گاهى مرفوع ، و وقتى مجرور ، و زمانى منصوب افتند ، و اگر خواسته باشيد ، اعراب آنرا مرادف و يك نواخت آوريد ، اثر تكلّف در آن پيدا خواهد بود ، و اين صنف از بيان يكى از انواع اعجاز قرآن است ، كه عبد القاهر آنرا بيان كرده و گفته است ، بسوره نساء و سوره مابعدش مائده را بنگريد ، كه آيات اوّلى تمام منصوب ، و در دوّمى اصلا منصوبى يافت نشود ، و اگر بخواهى آيات آن دو سوره را در هم آميزى اصلا بهم نياميزند ،
و اثر تركيب و ؟ اج كاملا در آنها مشهود است ، و نامه حضرت نيز بهمين منوال است ، بزرگ است خدائيكه يك نفر مرد عرب را كه در ريگستان حجاز نشو و نما كرده است ، باينهمه مزاياى شريفه و نفيسه سرفراز خواسته است ، كه بدقايق حكمت از افلاطون و ارسطو آشناتر ،
[ 861 ]
و با نديدن ارباب آداب و اخلاق از سقراط برتر ، و با تربيت نشدن بين شجاعان و دليران از هر بشرى كه در پشت زمين است دليرتر ، و با اينكه قريش صاحبان آز و طمع بودند ، از تمامى مردمان زاهدتر ، و با اينكه فصيحترين قبيله عرب قبيله جرهم است ، او از تمامت عرب افصح باشد ،
تا اينكه گويد از خلف ابن احمر پرسيدند ، آيا عنبسه و بسطام دليرتر باشند ، يا علىّ ابن ابيطالب گفت عنبسه و بسطام را با بشر بايد قرن و مماثل آورد ، نه با كسى كه مقامش مافوق بشريّت است ،
گفتند در هر صورت چيزى بگوى ، گفت سوگند با خداى اگر علىّ ابن ابيطالب پيش از حمله كردنش ويله بر روى آنها ميزد البتّه آنها ميمردند ، آرى آقاى ابن ابى الحديد فراموش مكن ، و دچار بهت و تعجّب مباش آنكس را كه خداى بركشيد ، و با رسولش يكجان در دو قالب آفريد ، و در دامان وحى و الهام تربيت شده ، و رسولخداى ( ص ) هزار باب از علم را بروى وى بگشود ، كه از آن هزار باب يك مليون باب علم و دانش ديگر بروى او باز شد ، عجب نباشد اگر در كلّيّه اوصاف شريفه بر تمامت بشر پيشى گيرد ، اين پيشواى ، ما شيعيان است كه چنين است ، لكن عجب از تو و مانندگان تو است كه با اعتراف بتمام اين مزايا باز در اوائل كتابهايتان أَلحَمدُ لِلَّهِ الَّذى فَضَّلَ المَفضُولَ عَلَى الفاضِلِ مينويسيد : و جهّال نادانى را كه حتّى زنان پردهگى از آنان دانشمندتراند بر وى ترجيح مينهيد ، نَعوذُ بِاللَّهِ مِنَ الغَىِّ وَ الشِّقاقِ ) .