ترجمة
از نامههاى آنحضرت عليه السّلام است ، باشعث ابن قيس ( ترجمه اشعث ابن قيس و برخى از نسب پست وى پيش از اين در خطبه نوزدهم مرقوم افتاد ، در اينجا هم بپاره از كارهاى نكوهيده وى اشارت ميرود .
اين اشعث يكى از سران منافقين ، و منشاء اغلب از مشكلاتى است كه براى آنحضرت رخ داده است ،
از جمله آنكه در جنگ صفّين در ليلة الهرّير سخنى از او سرزد كه وقتى آنرا بمعاويه گفتند ، پايه تدبير خود را بر سخن وى نهاده فرمان داد قرآنها را بر سر نيزهها زدند ، و هم از كسانى است كه حضرت را وادار بپذيرفتن آن حكومت ننگين كرده ،
و در ريختن خون حضرت امير المؤمنين ( ع ) شركت جست ، و پس از رحلت رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله مرتدّ شد ، و بدست سپاهيان اسلام در جنگ اسير آمد ، ابو بكر او را بخشوده ، خواهرش را بزنى بوى داد ، او در خانهاش مئذنه ساخته بود ، كه هر وقت صوت مبارك حضرت امير را بأذان مىشنود ، آن ملعون از آن مئذنه فرياد ميزد اى مرد تو دروغگو و جادوگرى ، و حضرت دربارهاش فرمود : اشعث باندازه بال پشّه در نزد خدا وزن ندارد ، و دينش پيش خدا از عطسه ماده بزى خوارتر است ، و آن حضرت او را عرف النّار ناميده ، و ميفرمود به هنگام مرگ شعله آتشى از آسمان رسيده و او را بسوزاند ، و جسدش را كه همچون تخته ذغالى سياه بر جاى بود دفن كردند
[ 747 ]
و از شجره خبيثه در قرآن باو تعبير شده است .
بارى اين اشعث در زمان خلافت ظاهرى از جانب حضرت امير ( ع ) بفرماندارى آذربايجان منصوب ،
و شايد مانند اغلب فرمانداران زمان ما به پركردن جيب خود از اموال بينوايان مشغول گرديد ، لذا پس از خاتمه جنگ جمل حضرت بوى نوشتند اى اشعث ) .
اين فرماندارى تو ( در خطّه آذربايجان از جانب من ) برايت طعمه و خوردنئى نيست ، ( كه بخواهى همچون ستمگران بجان مردم بيگناه افتاده ، و دارائيشان را بانواع چپاول و يغما از دستشان بربائى ) بلكه آن در گردن تو امانتى است ( كه بايد آنرا درست و راست بصاحبش بازگردانى ) و تو از جانب مافوق و پادشاهست چوپانى ميباشى ( كه بايد گلّه رعيّت را بمرتع و آبشخور حقّ و عدالت سير دهى ، اى أشعث ) ترا نسزد كه در امر رعيّت بدون فرمان سلطانت ( كه تو خود نيز مسئول و رعيّت او ميباشى آزادانه و ) خودسر كار كنى ، تو بايد در كارهاى بزرگ وارد نشوى ، مگر با حجّت و دليل ( كه آن را از من در دست داشته ، و طبق آن دستور اموال را بگيرى و ببخشى ، اى پسر قيس ) اين مالى كه در دست تصرّف تو است مال خدا است ( من هم امين خدايم ) تو نيز خزانهدار منى ( بايد آنرا نگهدارى ) تا اينكه بمنش سپارى ( نكند كه برخلاف امر و دستور من آن مال را زياد و كم كنى ، كه آن وقت بايد حدود خدايرا بر تو جارى سازم ) اميد است من از براى تو بدترين پادشاهان نباشم ( و باين اندرز دلكش خير دنيا و آخرت را بتو برسانم ) .