ترجمة
حسن جانم ، من در اين هنگام در خويش نگريسته ، ديدم عمرى دراز پيموده و ضعف و سستيم دريافته است ( و بزودى بايستى از جهان زود گذر ، رخت بسرائى ديگر كشم لذا ) تصميم گرفتم وصيّت خويش را با تو سپارم ، و از آن وصيّت خصالى ( لازم ) را وارد كردم ( و نخبه از مطالب گفتنى و نوشتنى را برايت گفته و نوشتم زيرا كه ) من ميترسم ، پيش از آنكه آنچه در دل دارم ، و بايدش با تو در ميان نهم ( پلنگ ) مرگ بر من تازد ( و كارم را بسازد ) يا اينكه آنچنانكه پيكرم نزار و ناتوان گرديده است ، در رأى و فكرتم كاهشى پديد آيد ( و پس از شصت و سه و يا پنجسال كه با ديو هوس بچالش و پيكار پرداختم ) برخى از فتنهها و پيشآمدهاى جهان ، و هواهاى غلبه كننده ( همچون گرگ ديوانه ) بر من يورش آرد ، و ( براى اتمام وصيّت مهلتم نگذارد ، و من چنانكه شايد تو را آماده كار نساخته باشم آنگاه تو ) در اين هنگام همچون شترى باشى سرسخت و وحشى ( كه بكس انس نگيرد و سوارى ندهد ) حسن جانم ، تو جوانى هستى برازنده ( و سادهدل ) و قلب جوان نورس زمين خالى ( بدون كشت و زرعى ) را ماند كه هر چه در آن افكنده شود در خويشش بپذيرد و نگهدارد ( و بدان من كه پدر تو و از تمامت دهقانان و زراعت گران جهان در افشاندن تخم فضيلت و اخلاق آگاهترم بايد نگذارم علفهاى هرزه هوس در سرزمين دلت ريشهبند كند ) لذا پيش از آنكه قلب تو سنگين و سخت شود و عقلت را اشغال نمايد ، من با فرهنگ و دانش بسوى تو شتافتم ، تا اينكه تو نيز با تلاش و كوشش بكار بشتابى ، و بدان اندازه كه اهل آزمايشها ، و تجربهها را آن كار كفايت كرده است ،
تو را نيز كفايت كند ، آنگاه تو از رنج ( دانش و ادب ) طلب كردن كفايت كرده شده ، و از علاج تجربه اندوختن معاف خواهى بود ، فلذا آنچه كه ما از آن دانش و ادب كسب كرديم ، تو نيز كسب كنى ،
[ 822 ]
بلكه چه بسا چيزهائيكه بر ما پوشيده و پنهان مانده بود ، بر تو ( بطرزى بهتر ) جلوهگر كرد ( و تو از سخنان پدر پير و كار آگاهت استفادههاى شايانترى ببرى ) .