ترجمة
از خطبههاى آنحضرت عليه السّلام است كه پس از امر تحكيم و استقرار ظاهرى معاويه بيانفرموده ( در هر حال و هر زمان ) هر چند روزگار كار بزرگى و حادثه عظيمى پيش آورد سپاس و ستايش براى ذات خداوندى است ( و بس ) و گواهى ميدهم كه معبودى جز او نبوده و خدائى غير او نيست و نيز محمّد صلّى اللّه عليه و آله بنده و پيغمبر او است پس از اين ستايش و آن درود بدرستيكه نافرمانى پندگوى مهربان و داناى كار آزموده مورث حسرت و در پى دارنده ندامت است من ( در امر حكومت ) شما را بامر خويش مأمور ساخته و هر ( گوهر ) رأيى كه در خزينه خاطرم بود براىتان صافى و خالص ساختم ولى ايكاش كه رأى قيصر اطاعت كرده ميشد ( تا پشيمان نميشديد ) اين مثل در عرب سائر
[ 115 ]
و اصلش اينست كه يكى از سلاطين عرب بنام حذيمة ابن الأبرش پدر زبّاء ملكه جزيره را بكشت زبّاء براى خونخواهى پدر حيله انديشيده كسى را نزد حذيمه فرستاد كه زن ناگزير از شوهر است و خوب است كه مرا بهمسرى خويش برگزينى جذيمه خوشحال شده با معدودى چند از رجال خود بسوى جزيره حركت كرد غلامى داشت بسيار زيرك بنام قصير ابن سعد لخمى قصير جذيمه را گفت با اينكه ملكه جزيره خون پدرش را از تو طلبكار است مصلحت نباشد با اين مردم قليل در ميان آنان وارد شوى جذيمه پند قصير را نشنيده بخيال مزاوجت با زبّاء وارد جزيره شد و بمحض ورود او را گرفته و با يارانش بكشتند و قصير بر اسبى تيز تك كه براى خود تهيّه ديده بود سوار شده فرار كرد و جمله لو كان يطاع لقصير امر ايكاش امر قصير اطاعت ميشد مثل شد مقصود حضرت عليه السّلام اينست كه من از اوّل از خدعه عمروعاص اطّلاع داشتم و بشما نصيحت كردم شما پند مرا نشنيده و اكنون پشيمانى سودى ندارد ) از امر من سرباز زديد همچون سر باز زدن مخالفين ستمگر و پيمان شكنان گنهكار تا جائيكه من ناصح نيز مردّد شدم و آتش زنه از بيرون دادن آتش بخل ورزيد ( اجتماع شما بر نافرمانى من كار را بجائى رسانيد كه من مردّد شده و از پند دادن بشما خوددارى كردم ) پس مثل من و شما ( در پند دادن و نپذيرفتن آن همانطورى است كه دريد برادر هوازن گويد :
امرتكم امرى بمنعرج اللّوى
فلم تستنيبوا النّصح الاّ ضحى الغد
دريد ابن الصّمة با برادرش عبد اللّه بجنگ بنى هوازن رفته با غنيمت بسيار مراجعت كرده بودند شب را خواستند در منعرج منزل كنند دريد گفت اينكار از حزم و احتياط بدور است شايد بنىهوازن بطلب ما بيايند عبد اللّه نصيحت دريد را پذيرفته شب را در منعرج ماندند صبحگاهان بنىهوازن بر سر آنها تاخته عبد اللّه و يارانش را بكشتند و دريد با زخم بسيار ؟
كرده قصيده كه شعر فوق بيتى از آنست پرداخته ميگويد پند را نپذيرفتند تا فايده آن صبحگاهان ظاهر شد مقصود حضرت اينست كه شما نصيحت مرا در قبول نكردن امر حكومت نشنيديد و حال كه زيان مخالفت امر من بر شما واضح شده ديگر پشيمانى سودى ندارد .
[ 116 ]