ترجمة
از نامههاى آنحضرت عليه السّلام است بسوى معاويه و آن ( از جنبه ادب و فصاحت و الزام خصم يكى ) از بهترين نامهها است .
( مخفى نماند كه معاويه بيحيا آن داهيه دهياء عرب براى پيشرفت مقاصد شومش از هيچ نيرنگ و حيله فروگذار نكرده ، و همواره در پى آن بود كه نقطه ضعفى در آنحضرت بوجود آورده ، و آن را دستاويز قرار دهد ، مثلا او در ذهن اغلب مردم شام و غيره جاى داده بود كه على عليه السّلام مردم را بر عثمان بشوراند ، تا او را كشتند ، طلحه و زبير را نيز او بقتل آورد ، و خونهاى اهل بصره را بريخت ، و عايشه زوجه رسول خدا را اسير گرفت ، و با همين القائات شوم در ذهن عوام تا اندازه بمنظور پست خويش دست يافته ، و يك چيز ديگر باقى مانده بود ، كه اگر راجع بآن يك چيز سخنى از حضرت مىشنيد كاملا بر اسب مراد سوار ميشد و آن اين بود ، كه راجع بغصب خلافت و ذمّ ابى بكر ميخواست مدركى از آن حضرت بدست آورد ، زيرا جريان غصب خلافت و مظلوميّت آن حضرت را بجز عدّه معدودى از خواصّ شيعيان اغلب مردم عراق و شهرهاى ديگر حتّى بعضى از لشگريان آن حضرت نميدانستند ، و معتقد بودند شيخين خليفه بحق بودهاند ، و اگر در آن روز از طرف حضرت امير المؤمنين عليه السّلام سخنى كه بوى شكايت و نكوهش از آنان را بدهد صادر ميگرديد دور نبود كه اصلا معاويه كشور اسلامى را عليه حضرتش بشوراند ، لذا در بيشتر نامهها از جمله همين نامهايكه نامه ذيل پاسخ آنست بتوسط ابى امامه باهلى نوشت ، و در آن تهمتهائى ناروا درباره خلفا بدانحضرت بست لذا حضرت هم كه از منظور پست وى آگهى داشتند ، بدينگونه بوى پاسخ نگاشتند معاويّه ) پس از
[ 801 ]
حمد و ستايش خدا و رسول نامهات بمن رسيد ، در آن يادآور شدى ، گزيدن خدايتعالى محمّد صلّى اللّه عليه و آله را ، براى پشتيبانى دينش ، و تقويت كردن آن دين را بوسيله كسانى از يارانش كه او را تأييد كرد ، براستى كه روزگار جا و مركز شگفتى را در ما پنهان ساخت ( و من وقتى نامهات را خواندم از گردش روزگار ، و بيشرمى تو اندازهها گرفتم ، و از اينكه مانند تو كسى برگزيدگى رسول اللّه و تأييد آن حضرت دين خدا را بچون من كسى گوشزد ميكنى بقدرى دچار شگفتى شدم كه اظهارش برايم ممكن نيست ، حقيقة ) جاى شگفتى است ( كه همچون تو زنا زاده ناكس ) شروع كند بآگهى دادن بما نيكيها و نعمتهاى خدا را درباره پيغمبرمان . معاويّه تو در اين اخبار ( بيخرد ) كسى را مانى كه خرما را بسوى ده هجر ( كه در آن خرمانبهاى بسياريست ) ببرد ، يا همچون كسى هستى كه استاد تير افكن خويش را به تير افكنى خواند ، تو را گمان آنست كه برترين كسان در دين اسلام فلان و فلان ( ابوبكر و عمر ) اند ( و حال آنكه چنين نيست ) و آنگاه تو چيزى را ياد آور شدى كه اگر درست باشد سود آن از تو دور ، و اگر نادرست باشد زيانش بتو نميرسد ، بتوچه مربوط كه فاضل كيست و مفضول كدام ، يا فرمان دهنده و فرمان برنده چه كس است ، اسيران آزاده شده ، و فرزندان آنان را ( كه پس از اسيرى در جنگ منّت بسرشان نهاده ، و آزادشان ساخته ،
و با خوارى تمامشان از پيش راندهاند ) باين حرفها چكار ، تميز بين مهاجرين نخستين ( كه از مكّه بخاطر حفظ دين بمدينه كوچيدهاند ) و ترتيب درجات و قدر و منزلتشان و شناساندن دستجات آنان كار تو نيست ( تو ناچيزتر و كوچكتر از آنى كه در اين قضايا دخالت كنى ) شگفتا كه ما بچه كار دورى دچار شدهايم تيريكه ( بىمصرف و لايق سوختن ) و ابدا از سنخ تيرهائيكه براى مسابقه و برد و باخت تعيين ميشود نيست خود را داخل در تيرها كرده ، و اكنون بىهنگام بصدا در آمده است ، و كسيكه مهاجرين بر وى فرمان ميراندند شروع بفرمان راندن نموده است ، مردك پست چرا ( خجالت نميكشى ، و بجايت نمىنشينى و ) بپاى لنگت نميايستى ، و كوته دستى خويش را نمىشناسى ، برو كنار همان طوريكه دست تقديرت ( از فضائل ) كنار افكنده است ، بتو چه كه مغلوب و شكست خورنده زيان برد ، و غالب و شكست دهنده سود ، تو برو در بيابان گمرهى خويش پيوسته روان ، و از راه متوسّط و ميانه
[ 802 ]
كران باش ، با اينكه تو را آن لياقت نيست كه خبرت دهم ، لكن از نعمتهاى خداى ( درباره خودمان ) سخن ميگويم ( تا تو نيز بهرهات را از جواب برده باشى ) مگر نمىنگرى كه مردمى از ( ما ) مهاجرين ( براى پيشرفت دين ) كشته شدن در راه خداى را خواهان گرديدند ، و از براى هر يك از آنان برترى و فضيلتى است ( جداگانه مثلا يكى از آنان عموى با وفاى من حمزه است كه در جنگ احد همى حمله ميكرد ، وصف بر ميدريد ) تا اينكه شهيد ، و از ما كشته راه خدا گرديد ، دربارهاش گفته شد ،
( حمزه ) سيّد و آقاى شهيدان است ، و رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله هنگاميكه بر او نماز ميگذاشت بهفتاد تكبيرش مخصوص و سرفراز داشت ، مگر نمينگرى كه گروهى در راه خداى دستهايشان ( از بدن ) جدا گرديد ، و از براى هر يكشان رتبه و فضيلتى است بزرگ ، تا اينكه بجاى آورده شد ، با يكى از ما همچنانكه بجاى آورده شد با يكى از آن مهاجرين ( برادر رشيد و دلير من جعفر ابن ابىطالب را ، در جنگ موته كفّار گردش در ميان گرفته شهيدش ساختند و رسولخدا از حالش خبر داد ) و دربارهاش گفته شد كه جعفر داراى دو بال ، و در بهشت پرواز كننده است ، و اگر نه اين بود كه خداوند ،
( بندگانش را ) از خودستائى نهى فرموده بود ، البتّه ياد آورنده فضايل ، و برتريهاى بسيارى را ياد آور ميشد كه دلهاى ( پاكيزه و پر از ايمان ) مؤمنين آن را تصديق كرده ، و گوشهاى شنوندگان آنها را ميپذيرفت ، و دور نميافكند ( ممكن است من سوابق درخشان و فضايل خويش را كه در اثر خدمت باسلام از جانب خدا و رسول بدانها مفتخر گرديدهام ، براى تو شرح دهم ، لكن از طرفى نميخواهم خويشتن را ستوده باشم ، و از طرفى يادآورى آنها را براى چون تو مردكى جلف و منافق و مشرك لزومى ندارد ، لذا همان به كه لب كه فرو بندم ، اى پسر هند جگر خوار ) واگذار خوى كسى را كه از حق بسوى باطل مايل گرديده است ، چرا كه ما ( همه بدون واسطه بشرى ) ساخته شدگان پروردگارمان بوده ، و مردمان پس از ما ساخته شدگان ( هدايت يافتگان بوسيله ) ، ميباشند ( دانسته باش ) اينكه ما خويش را با شما آميختيم ، زن از شما گرفتيم ، زن بشما داديم ، و با اينكه شما قرن و همسر ما نبوديد ما با شما همچون اقران و هم رديفان رفتار كرديم ، اينكار از عزّت و ارجمندى پيشينه ما ، و قوّت و شوكت ما نسبت بقوم تو نكاست و با زمان نداشت ، چگونه ما باين پيونديكه ( خواه ناخواه و از روى
[ 803 ]
ناچارى ) با شما كرديم ، از عزت و شوكت خويش باز داشته ميشويم ، در صورتيكه ( بين ما و شما فرقها و تفاوتهاى بيشمارى موجود است ) پيمبر ( راست گفتار ) از ما است ( ابو سفيان ) دروغگو از شما است ، شير خداى ( حمزه ) از ما است ، شير همسوگندان ( عتبة ابن ربيعه كه با كفّار هم سوگند شده عليه رسولخدا ( ص ) جنگ بدر را سرپا كرد ) از شما است ، ما دو نفر سيّد و آقاى اهل بهشت ( مانند حضرت امام حسن و حضرت امام حسين عليهما السّلام ) داريم ، و شما كودكان آتش جهنم داريد ( چنانچه رسول خدا بعقبة ابن ابى معيط فرمودند : دوزخ براى تو و فرزندانت سرپا است ) بهترين زنان دو جهان ( فاطمه زهراء ( ع ) از ما است ( امّ جميل خواهر ابو سفيان زن ابى لهب ) هيزم كش از شما است ( و از اين قبيل ) در چيزهائيكه براى ما باعث شرافت و افتخار ، و براى شما سبب ننگ و عار بسيار است ( دقّت كن و خود را بشناس ) .