ترجمة
هر يك از آن پرهيزگاران را نشانه آنست كه او را مينگرى ، در دين توانا ، در نرمخوئى دورانديش ،
با ايمان در يقين ، در دانش آزمند ، در بردبارى دانشمند ، در دارائى ميانهرو ، در بندگى و عبادت فروتن ، در نادارى متظاهر بدارائى ، در حال سختى شكيبا ، در روزى حلال جويا ، در راه رستگارى شادمان ، از طمع دور و بركنار ميباشد ، در حال ترس ( از خدا ) كارهاى نيكو را بجاى ميآورد ،
شب هنگام همّتش مصروف سپاسگذارى ، و صبحگاه ارادهاش متعلّق بذكر است ، شب را در حال هراسانى بسر ميبرد ، و با شادمانى صبح ميكند ، هراسش از اين است كه مبادا از غافلين بوده باشد ، و شاديش از نيكى و احسانى است كه از خدا باو رسيده است ، اگر نفسش در آنچه كه خوش آيند نيست سركشى آغازد ، آنچه را كه خوش آيند است باو عطا نكند ، ( و در راه اطاعت او را بكار وادارد ) چشمش بآنچه پاينده و جاودان است روشن است ، و بىميليش در چيزيست كه پايدار نيست ، بردبارى را با دانش و گفتار را با كردار توأم كرده است ، او را مينگرى آرزويش كم ، لغزشش اندك ، دلش خاشع ، نفسش قانع ، خوراكش كم ، امرش آسان ، دينش سالم ، شهوتش مرده ،
[ 527 ]
خشمش فرو خورده است ، مردم بخوبيش اميدوار ، و از بديش ايمناند . در زمره بيخبران است و از دل آگاهان محسوب است ، در زمره دل آگاهان است و از بيخبران محسوب نيست ، از ستمكار ديده پوشيده و با آنكه از خوبى محرومش كند نيكى نمايد ، و با جدا شونده پيوند نمايد ، دشنامش دور ، گفتارش نرم ،
زشتيش پنهان ، خوبيش پيدا ، نيكيش پيش رو ، بديش پشت سر ، در لغزيدنيها سنگين ، در سختيها شكيبا ، در آسانيها سپاسگذار است ، بدشمن ستم نكند ، و براى دوستش بگناه نيفتد ،
حق را پيش از آنكه از او گواه بطلبند اعتراف ميكند ، تباه كننده امانت و فراموش كننده ياد آورده شده نيست ، كس را بلقب زشت نخواند ، همسايه را آزار نكند ، در مصيبات كس را سرزنش ننمايد ،
گرد باطل نگردد ، از حقّ بيرون نشود ، اگر خاموش شود اندوهگين نباشد ، اگر خندان گردد آوازش را بلند نسازد ، اگر بر او ستم شود شكيبائى گزيند تا خدا از دشمنش برايش كيفر ستاند ، نفسش از دستش برنج و مردم از وى آسودهاند ، او خويش را براى آخرت بزحمت افكنده ، و اهل دنيا را راحتى بخشيده ،
دوريش از مردم سبب آزادگى و خرّمى است ، و نزديكيش از ياران باعث نرمى و خوشخوئى است ،
نه آن دورى از روى خود خواهى و بزرگى فروشى ، و نه آن نزديكى از راه فريب و نيرنگ است .
راوى گفت همينكه حضرت باينموضع از خطبه رسيد ، بهمّام ( كه بخلاف عرفاى دروغين زمان ما از فرط وجد و لذّت سماع در پوست نميگنجيد و جان در كالبدش برقص افتاده بود ) چنان نعره از دل ( تنگ و مشتاق ) خويش بر كشيد كه نعره كشيدن همان و جان ( بجانان ) سپردن همان بود ،
حضرت ( كه اين پيش آمد عجيب و اين منظره تماشائى را نگريست ) فرمود بدانيد سوگند با خداى كه از چنين پيش آمدى بروى ترسنده بودم ، آرى پندهاى دلنشين ( كه از حنجرههاى گرم و آتشين مردان حق بيرون ميآيد ، با اهلش اينطور معامله ميكند ، يكى از محفليان ( عبد اللّه ابن الكوّاى الخارجى ) عرض كرد يا امير المؤمنين در صورتيكه چنين گمانى در حقّ وى داشتى چرا مرگش را سبب شدى ، حضرت فرمود : واى بر تو مگر ندانى كه هر اجلى را هنگامى است معلوم ، و جهتى است معيّن كه از آن نگذرد ، و از اين تجاوز نكند ، خاموش باش ، و ديگر به مثل اين جنس سخن باز مگرد ، كه اين گفته را شيطان بزبانت انداخت ( و اعتراض بر امام زمان و پيشواى وقت از دستورات شيطانى مايه ميگيرد ) .
[ 528 ]