ترجمة
از وصاياى آنحضرت عليه السّلام است به ( فرزند برومندش ) حضرت امام حسن عليه السّلام پس از بازگشت از صفّين .
( و اين وصيّت را حضرت در قريه حاضرين كه يكى از قراى اطراف صفّين است نوشتند ، گرچه شارح بحرانى مينويسد كه آن را حضرت براى محمّد حنفيّه نگاشتند ، لكن اغلب مورّخين برآنند كه آن براى حضرت امام حسن ( ع ) نوشته شده است ، و اين وصيّت نامه شامل عاليترين دستورات زندگانى است ، و سزاوار است كه كلّيّه افراد بشر براى ادراك سعادت ، و رسيدن بحيات معنوى برنامه زندگانى خويش را ، از روى اينكلمات گهربار و دستورات نورانى تدوين نمايند ، تا با شاهد نيك بختى هم آغوش گردند ) .
با اينكه ترجمه و شرح حال فرزند بزرگ حضرت زهراء ( س ) و پاره جگر محمّد مصطفى ( ص ) و علىّ مرتضى امام حسن مجتبى صلوات اللّه عليهم اجمعين را مورّخين و محدّثين عاليمقدار در متون كتب ، و بطون تواريخ خويش ثبت و ضبط نمودهاند ، لكن بنده حقير هم خواستم تيمّنا خويش را در رديف شارحين احوال آنحضرت در آورده ، و كتاب خويش را بدين لطيفه بيارايم ، لذا در حالات آن بزرگوار اشارتى ميرود .
ولادت آنحضرت در نيمه رمضان سال سوّم از هجرت است ، وفات شريفشان 28 صفر سنه 50 هجرى در اثر زهرى است كه جعدة ابن اشعث كندى باغواى معاويّه بآنحضرت
[ 815 ]
خورانيد و سنّ شريفشان 47 سال بوده است ، آن حضرت در علم و حلم و فضل و شرف و جلال و عبادت و زهد افضل مردم زمان خويش است ، بهنگام نماز رنگ مباركش دگرگون و بدنش لرزان ميگرديد ، هنگاميكه سخن از مرگ و بعث و نشور و قيامت بميان ميآمد ميگريستند ،
همينكه بياد عرض حساب ميافتادند نعره زده غش ميكردند ، 25 حجّ گذاردند كه اغلب آنها پياده و چه بسا كه پا برهنه ميرفتند دو مرتبه اموالشان را در راه خدا تقسيم كردند ، و آن جناب در دوران زندگانى از خودى و بيگانه فراوان آزار ديدند ، مدائنى نقل ميكند هنگاميكه جنازه آن حضرت را حركت دادند مروان حكم سرير را بدوش ميكشيد ، حضرت امام حسين ( ع ) باو فرمودند تو ديروز اينهمه جرعههاى غم و اندوه را بكام وى ريختى ، و امروز جنازهاش را حمل ميكنى ، گفت آرى من اين كار را با كسى كردم كه حلمش با كوههاى جهان بيك ميزان ميرفت . شعبى گويد : پس از آنكه معاويه بر سرير خلافت مستقرّ گرديد وارد مدينه شد ، بحال خطبه ايستاده پس از حمد و ثناى خدا و رسول امير المؤمنين ( ع ) را ببار نكوهش گرفت ، حضرت امام حسن ( ع ) از جاى بلند شده ، پس از ثناى خدا و درود بر رسول اكرم فرمود ، خداوند هيچ پيغمبرى را نفرستاده جز اينكه براى او وصىّ و خليفه از اهل بيتش معيّن فرمود ، و هيچ پيغمبرى نبود جز اينكه برايش از مجرمين دشمنى بود . بدانيد : على ( ع ) وصىّ رسول اللّه ( ص ) و من فرزند على ميباشم ، و تو اى معاويه پسر صخرى ، و جدّت حرب است ،
و لكن جدّ من رسول خدا است ، مادر تو هند ( جگر خوار ) است ، مادر من فاطمه زهراء است ،
جدّه من خديجه ، جدّه تو نثيله ( شتر چران و زناكار ) است ، خدا لعنت كند از ، كسيكه حسبش پستتر ، و كفرش قديمتر ، و ذكرش خاموشتر ، و نفاقش بيشتر است ، اهل مجلس همه گفتند آمين ، معويّه از منبر بزير آمد ، نقل است كه روزى حضرت امام حسن مجتبى عليه السّلام بر معاويه وارد شدند در حاليكه او بقفا خوابيده بود ، حضرت را مخاطب قرار داده گفت يا حسن آيا تعجّب نميكنى از اينكه اين زن يعنى عايشه خلافت مرا باور نميدارد ، حضرت فرمودند اعجب از اين اين است كه من فرزند رسول خدا ( ص ) هستم وارد شدهام ، و تو آن اندازه بشرمى كه اينگونه خوابيده و حشمت مرا نگاه نميدارى معويه شرمنده شده از جاى برخاست ، بارى آزارها و اذيّتها كه آن
[ 816 ]
حضرت از معويّه و عمرو عاص ديده ، و مكابراتى كه با آنها فرمودهاند در كتب مسطور است كه بايد بآنها رجوع شود ، حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه وصيّت نامه را بدينسان انشاء فرمودند ) .
وصيّتى است از پدرى فانى شونده ( و تجربه آموخته و سخت و سست جهان را چشيده ) و بگردش روزگار اقرار كننده ، كه عمرش پشت گرداننده ( از جوانى و رو كننده به پيرى ) است ،
پدريكه تسليم ( پيش آمدهاى ) روزگار و نكوهشگر جهان است ، پدريكه در جايگاههاى مردگان سكنى گرفته و فردا از جهان كوچنده است ، چنين پدرى بفرزند جوانش كه آرزومند چيزى است كه آن را نمىيابد ( و اين سخن يا اخبار از غيب است كه او بخلافت ظاهرى نميرسد ، يا اينكه اصلا بشر در جهان به آرزوى خويش دست نميابد ) فرزنديكه براه هلاك شوندگان روان ، و خدنگهاى دردها ، و بيماريها را نشان ، و سختيها و دشواريهاى روزگار را گروگان ، و تير خورده از ناگواريها و اندوهها است پسر جوانى كه ( ناچار مصائب ) جهان را بنده ، بازرگان سراى فريب و نيرنگ ، قرض دار مرگها ، اسير مردن ، هم پيمان غمها ، و اندوهها ، قرين احزان و محنتها ، آماج پيكان آفتها ،
كشته شده شهوتها و خواهشها ( ى دشمنان ) و جانشين مردگان است .
پس از ستايش يزدان پاك ، و درود بر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله ( حسن جانم دانسته باش ) براستى كه من همينكه در چيزى كه برايم روشن گرديده مينگرم از اينكه جهان از من روى گرداند و روزگار با من بسركشى گرائيد ، و آخرت بسويم روى كرده ، ( و مرگ دواسبه بر سرم ميتازد ) اينها ديگر مرا از ياد آورى از جز خودم ، و همّت گماردن بكارى غير كار خويشم باز ميدارد ، مگر آن هنگام كه من زغمهاى مردم و ملّت آسوده شده ( لحظهاى بخود ميآيم و ) غم خويش ميخورم اينجا ديگر مينگرم كه رأى و تدبيرم درست آمده و ( آن رأى و تدبير ) مرا از هواى نفسم باز ميدارد ( ميل دل من اين است كه بارشاد و هدايت خلق بكوشم ، و چنگ اقويا را از سر ضعفا برتابم ، لكن مينگرم كه اجل نزديك شده ، بايستى قدرى بيشتر بكار خويش باشم لذا ) همينكه اين نكته بر من روشن گرديد ، آنگاه مرا بسوى كوشش و تلاشى كشيد كه در او سستى و بازئى نيست ، و بسوى صدق و درستئى برد كه نادرستى با آن درنياميزد ( و چون تو نور چشم و ميوه دل منى لازم ميدانم كه از
[ 817 ]
سخت و سست روزگارت بياگاهانم ) و من تو را بعضى از خويش ، بلكه عين خويش يافتمت ،
بدانسانكه گوئى اگر اندوهى بتو رسد چنان است كه بمن رسيده . و اگر مرگ تو را دريابد ، گوئى مرا دريافته است ، روى اين اصل اهتمام در امر تو را ، اهتمام در امر و كار خويش ميبينم لذا ( گزيده سخنان و ) وصيّت خويش را براى تو مىنگارم ، در حاليكه استناد كننده ، و تمسّك جوينده بآن نوشته هستم خواه بميرم خواه بمانم ( اگر ماندم خود ضامن بكار بستن آنم ، اگر مردم تو كه خليفه و جانشين منى آنها را بكار بند ) .