ترجمة
قسمتى از اين خطبه در پيدايش حجّاج ابن يوسف ثقفى و ستمهائيكه بر اهل كوفه روا داشته ميباشد و اگر بدانيد از نهانيها آنچه را كه من ميدانم و بر شما آشكار نيست هر آينه از خانههاى خود خارج شده و بسوى خاكها ( و بيابانها ) رفته ، و بر كردارهاى زشت خويش گريه كرده ، و همچون زنان فرزند مرده لطمه بسينه ميكوبيد ، و واگذار ميكنيد دارائى خود را بدون سرپرست و نگهبان ، و هر يك از شما همّش مصروف رهائى خويش بوده ، و بديگر كس نپردازد ، لكن شما فراموش كرديد آنچه را كه ياد آورده شديد ، و ايمن شديد از آنچه كه برحذر داشته شديد ، ( دستورات رسول خدا را پشت سر افكنده و نشنيده گرفتيد ) پس سررشته رأى و انديشه از كف شما رها شده ، و كارتان پراكنده گرديد ( متحيّر و سرگردان مانده ، و نميدانيد چه بايدتان كردن ، و من از بس شما را براه راست دعوت كردم و نپذيرفتيد بطورى از شما مأيوس شدهام كه ) دوست دارم خدا بين من و شما را جدائى افكنده ، و كسانيكه از شما بمن سزاوارتراند بمن ملحق نمايد ( زيرا آنان مانند خود من ) بخدا قسم گروهى بودند داراى راههاى پاكيزه ، و حلم و بردباريشان از ديگران بيشتر ، گفتارشان حقّ ، و واگذارندگان ظلم بودند ، طريقه حقّ و راه راست را برگزيده ، و آنرا مقدّم داشته ، و بر آن گذشتند ، و بسوى آن شتافتند ، و بعاقبتى جاويدان و كرامتى نيك و گوارا دست يافتند ( لكن شما در اثر اينكه مرد كار و عمل براى آخرت نبوده ، و يارانى موافق و مانند آنان جهاد كننده در راه حقّ نيستيد ) بخدا سوگند پسرى از آل ثقيف كه از روى نخوت دامن كشان ، و مايل بجور و ستم باشد بر شما مسلّط گردد ، كه سبزههاى شما را ميخورد ، و پيه پيكرتانرا
[ 318 ]
ميگدازد ( بزرگان و نيكان شما را كشته ، و اموالتان را از دستتان ميربايد ) هان اباوذحه بيار تا چه دارى ( وذحه در لغت اطلاق بر پشكلى شود كه زير دنبه گوسفند چسبيده باشد ، و نيز حشرهايست سياه مايل بسرخى كه از كثافات و سركين تكوّن پيدا كرده ، و آنرا خنفساء و جعل نيز گويند ، و علّت اينكه حضرت بطرز غياب حجّاج ابن يوسف را باين كينه مخاطب قرار داده اينست كه روزى در حال نماز خنفسائى بسوى او روى آورد ، گفت آنرا از من دور كنيد ، كه وذحهايست از وذح شيطان يعنى از سركين شيطان خلقت شد ) سيّد رضى ره فرمايد : حجّاج را با وذحه حكايت ديگرى است كه اينجا جاى ذكر آن نيست لكن ابن ابى الحديد در ص 257 جلد دوّم چنين گويد ، دشمنان و معاندين خانواده پيغمبر و نواصب كه خيلى در دشمنى آنها اصرار دارند اغلب مبتلاى بمرض ابنه و خارش مقعد ميشوند ، و حجّاج نيز داراى اين مرض بود ، و براى تسكين خارش بيشتر خنفسائى را در جوف مقعد مينهاد تا آن نيش ميزد ، و اين قدرى راحت ميشد ، و او اين مداوا را از ابو جهل تعليم گرفته بود ، زيرا او چنين ميكرد ، و نيز وجه ديگرى نقل كرده ، و آن اينست كه حجّاج روزى خنفسائى را ديد كه رو باو نهاده ، چندين مرتبه او را طرد كرده باز بسوى او روى نهاد ، حجّاج در خشم شده خواست با سرانگشت او را دور سازد كه خنفسا انگشت ويرا نيش زد ، و انگشت ورم كرده ، و حجّاج بهمان علّت بجهنّم واصل شد ، و اين براى آن بود كه خداوند خواست او را بأخبث مخلوقاتش هلاك سازد ، همانطوريكه نمرود ابن كنعان را بوسيله پشّه كه در دماغ او راه پيدا كرد هلاك فرمود .