ترجمة
از نامههاى آنحضرت عليه السّلام است ، بمنذر ابن جارود عبدى كه او را بر برخى از شهرها حكومت داده بود ، و او بر برخى از كارها كه بدان گمارده شده بود ، بخيانت گرائيد .
پدر منذر نامش بشر ابن المعلّى ملقّب بجارود است ، مردى نيك و رئيس قبيله عبد القيس است كه بر حضرت رسول ( ص ) وارد شده ، با قبيلهاش اسلام آورده ، حالش بسيار
[ 1008 ]
نيكو شد ، و از آن حضرت حديثى نيز روايتكرده است ، او در سال 20 هجرى در جنگ نهاوند در جائيكه بعقبه معروف بود كشته شد ، از آن پس آنجا را عقبة الجارود ناميدند ، لكن منذر را از نيكى پدر بهره نبود ، و ارباب رجال بحديثش اعتنائى ندارند ، بارى حضرت بوى نوشتند : ) اى منذر ، نيكى پدرت مرا در تو بفريفت ، و گمان كردم تو روش او را پيرو ، و براه وى روانى ( و ابدا باورم نميآمد كه پسر جارود عبدى تا اين اندازه خائن و نا لايق باشد ، كه چهار هزار درهم از بيت المال بربايد ، و صرف خويشان و هوا و هوس خويش كند ) ناگهان مرا خبر رسيد كه تو خائن از كار در آمده ، و براى هواى نفس و فرماندارى ،
فرمانبرى ( شيطان ) را رها نميكنى ، و براى آخرتت توشه نميگذارى ، و دنيايت را بخرابى ، آخرتت آباد ميخواهى ، و با بريدن رشته دينت بخويشانت مىپيوندى ، اى منذر ، اگر اين حرفها كه از تو بمن رسيده است راست باشد ، البتّه شتر خانوادهات ، و بند كفشت ( كه آن يك حيوانى است خار خور و باركش ، و اين يك تكّه چرمى است كه در زير پا و بخاك ماليده ميشود بمراتب ) از تو بهتر است ، تو و همچون تو كس در خور آن نيست كه با او رخنه بسته شود ، و كارى انجام گردد ، يا رتبه از او بالا ببرند ، يا در امانتش شركت دهند ، يا براى گرفتن خراجش بگمارند .
بنابراين همين كه اين نامه مرا دريافت كردى بخواست خدا ( بفوريّت از كار بركنار و ) نزد من حاضر باش ( تا ديگرى كه لياقت اين امر را دارد ) بجاى تو بگمارم ، گفتهاند منذر كه آمد حضرت او را بزندان افكند ، صعصعة ابن صوحان كه از روساء قبيله عبد القيس بود شفاعت كرده او را رهائى داد ، سيّد رضى ره فرمايد : ) اين منذر همان كسى است كه حضرت دربارهاش فرمود ، وه چه خودپسند همى بدو سوى مينگرد ، و در دو بردش ميخرامد ، و پر بكفشش ميدمد ، تا گرد و خاك را از آن پاك كند .