ترجمة
اى مالك ، آنگاه ( كه برگ و ساز سفر را تهيّه ديدى ) بدان كه من تو را بسوى شهرهائى فرستادم
[ 916 ]
كه پيش از تو دولتهائى دادرس ، و پادشائى بيدادگر در آن حكومت كردهاند ( سرزمين مصر اشخاص بسيارى هم از قبيل موسى و هم از قبيل فرعون بر سينه وسيع خويش ديده است ) و مردم هم نگران كارهاى تو هستند ، بدانسانكه تو كارهاى فرمانداران پيش از خويش را همى نگرى ، و بدان كه آنچه تو درباره آنان همى گوئى آنان نيز درباره تو هميگويند ، و چون نيكوكاران را از سخنانيكه خداوند بزبان بندگانش مياندازد ميتوان شناخت ، بنابراين البتّه بايد بهترين اندوختهها نزد تو كار نيك باشد ( تا تاريخ نامت را در رديف نيكان ثبت نمايد ) زمام خواهشت را بچنگ آر ، و خويشتن را از آنچه برايت حلال نيست سخت بدور دار ، زيرا كه نفس را از آنچه كه او را خوش آيند يا ناخوش آيند است بدور داشتن بمنزله با انصاف با وى رفتار كردن است ، اى مالك دلت را براى رعيّت كانون مهر و محبّت ساز ، و با آنان بمدارا باش ، زنهار نكند كه بر آنان درنده خونخوار باشى و همچون گرگى كه خوراك گوسفند را غنيمت ميشمارد با رخت و چوب شبانى ) خوراك آنان را مغتنم شمارى زيرا كه آنان دو دستهاند يا ( مسلمان و ) برادر دينى تواند ، و يا ( كافر و ) نظير تو در خلقتاند ( در هر صورت بشراند همانطوريكه تو گرفتار خبط و خطاها ميشوى ) از آنها هم لغزشها سر ميزند و علّتها بر ايشان رخ ميدهد ، و بعمد و سهو زشتيها بر دستشان جارى ميگردد ، پس تو بايد آنان را از عفو و اغماض خويش برخوردار دارى بدانسانكه دوست ميدارى ( در خطاها ) از عفو و اغماض خداوند برخوردار گردى ، چرا كه تو مافوق آنانى ، و آنكه تو را بر آنان حكومت داده مافوق تو است ، و خداوند ما فوق آنكه تو را بر آنان حكومت بخشود ، خدا انجام امور آنان را از تو خواست ، و تو را بدانها بياموزد ( نكند كه بجاى مهر و مدارا با آنها بكين و معاداة روى ) مبادا خويش را در معرض پيكار با خدا در آورى چرا كه تو را در برابر خشم او دستى نيست ( كه بجلوگيرى برخيزى ) و هيچگاه از بخشش و مهر او بىنياز نخواهى بود ، اى مالك آن مباد كه از عفو و گذشت پشيمان و از كيفر كشيدن شادمان باشى ( دو روزى كه دوران بدست تو است جولان مده ، و در عين توانائى روزگار ناتوانى را از ياد مبر ) و در خشمى كه از آن وسعت فرو خوردنى يافتى شتاب مورز ، هرگز مگوى من مأمورم ( و معذور ، هرگز مگوى مردم مجبوراند و كور كورانه ) بايد فرمان مرا گردن نهند ( هرگز از
[ 917 ]
مقام و جلال خويش استفاده مكن كه اگر ( چنين گفتى و ) چنان كردى در دل تاريكى ، و در دين سستى ، و در نعمت تغييرات رخ دهد ( و كار از كار بگذرد ) اى مالك ( آن روزيكه تو بر تخت فراعنه مصر نشستى و بهنگام سان سپاهيان اسلام از جلو تو رژه رفتند مبادا خود را باخته و از باده نخوت سرمست افتى ) هر وقت در دوران سلطنت ابّهت و قدرتى بخيال و خاطرت خطور كرد ( اوّل خويش را كه نطفه گنديده بودى بياد آر وز آن پس ) ببزرگى ملك خدا كه مافوق ملك تو است ، و در توانائى او از تو بر آن چيزيكه تو بخودى خود قادر بر آن چيز نيستى بينديش ( تا بدانى قدرتگرا است ) زيرا اين نگريستن و انديشيدن باد كبر تو را فرو ميكشد ، و سركشى را از تو ميگيرد ، و عقل و خردى كه از تو دور گشته است بسويت باز ميگرداند .
و سخت بر حذر باش از اينكه خويش را در بزرگى با خداى برابرگيرى ، و در جلال و جبروت خويش را همانند وى دانى ، زيرا كه خداوند درهم شكننده هر متكبّر ، و بگردن در اندازه هر گردنكش است .