ترجمة
از نامههاى آنحضرت عليه السّلام است ، بمصقلة ابن هبيرة الشّيبانى كه از جانب حضرتش بر اردشير خرّه فرمان ميراند :
( داستان مصقلة با معقل ابن قيس كه با خريّت ابن راشد رئيس خوارج جنگيده ، او را كشته و اسيرانى از آنها بچنگ آورده ، و خريدن و آزاد كردن مصقله اسرا را ، و ندادن وجه را سر موعد ،
و فرار كردنش را بسوى معاويه ، در شرح سخن 42 صفحه 250 جلد يكّم اين كتاب مرقوم افتاد ،
و اين نامه را حضرت پيش از آن داستان بوى نگاشتهاند : اى فرماندار ستمگر ) مرا از تو خبرى رسيده است كه اگر ( آن خبر راست و آن ) كار را تو كرده باشى ، البتّه خداى را درباره خودت خشمگين ، و پيشوايت را ( دل آزرده و غضبناك ساخته ( و آن خبر اين است كه گفتند ) تو اموال مسلمانان را كه ( در راه دين خداى جانبازى كرده ، و با كمال دلاورى در ميدانهاى پيكار حاضر گشته و با هماورد زد و خوردها كرده ( با ) نيزهها ( ى خطّى ) و اسبهاى ( تيز تك ) آنها آن اموال را گرد آوردهاند تو در ميان عربهاى خويشاوندت كه تو را گزيدهاند تقسيم مينمائى ( اى پسر هبيره ) بدان خدائيكه دانه را شكافته
[ 880 ]
و بشر را آفريده است ، سوگند است اگر اين ( خبر كه گفتند ) درست باشد ، البته از من نسبت بخودت خوارى ديده و ميزانت را در نزدم بسى سبك خواهى يافت ( مردك خائن خوارى دنيا و عذاب عقبا را بياد آر و ) در حقّ پروردگارت بديده توهين و بىاعتنائى منگر ، و براى آبادى دنيايت از دينت مكاه ، كه اگر چنين كنى ( البتّه در قيامت ) از زيانكارترين كاركنندكان خواهى بود ( اى فرماندار ) :
اين را بدان ، هر كس از مسلمانان كه نزد تو و پيش ما است بهنگام برون بهرهاش از اين اموال يكسان است ( و هيچكس را بر ديگرى مزيّتى نيست ) همه براى گرفتن آن نزد من ميآيند و برميگردند ( در حاليكه حق خود را دريافت كرده ، دلشاد و خرّماند ، بنابراين از خدا بترس ، و مالى كه از آن همه مسلمين است بخويشان چابلوس ، و اطرافيان سود پرستت مبخش كه اگر ببخشى على ( ع ) كيفر كردارت را كنارت خواهد نهاد ) .