ترجمة
فرزند دلبندم ، اين را بدان كه ( جهان جاى زيستن نيست و ) تو از براى آن جهان
[ 838 ]
آفريده شدى نه اين سراى ، و از براى نيستى نه هستى ، و از براى مرگ نه براى زندگى ( بنا بر اين تا ممكن است براى سراى جاودانى ، و پايندگى بكوش ، و دل از اين سراى ناپديدار بركن زيرا كه تو در جايگاه كوچيدن ، و سرائى زود گذر بوده ، و براه آخرت روانى ، و بدان ، آن مرگى كه فرار كنندهاش ، از چنگش نرهد ، و از دست جويندهاش بدر نرفته ، و بناچار آن مرگش خواهد دريافت ، همان مرگ تو را نيز خواهد ( دريافت و بسوى آخرتت خواهد ) راند ، پس از چنين مرگى بر حذر بوده ، و بترس از اينكه بهنگاميكه سرگرم گناهى بوده و با خويشتن براى توبه و بازگشت از آن گناه حديث نفس هميكنى ، ناگهانت آن مرگ دريافته بين تو و توبه جدائى افكند ، براستى اينجا است كه تو ( اگر بسامان كار برنخاسته و تدارك آيندهات را نكرده باشى ) خودت خودت را هلاك خواسته .
پسر جانم ( از مرگ غافل منشين و ) مردن را فراوان بياد آر ، و همواره آنچه از پيش آمدهاى ناگوار را كه بناگاه بر آن در ميآئى تذكره ساز ، و خويش را براى پس از مرگ آماده نشان ده ، تا بهنگاميكه بناگاه آن مرگ بر تو ميتازد ( و با چنگال مهيب و مخوفش از پاى درافكندنت خواهد ) تو ميان تنگ بربسته و ( با عزم و همّت ) پشتت را قوى كرده باشى ، تا بناگاه از كمين برون نتازد و مغلوب نسازد .
اى حسن زنهار ( پاى بند سراب آب نماى جهان مباش و ) باينكه مىبينى مردم دنيا در جهان ( روزكى چند ) باقى مانده ، و با اطمينان خاطر ( كركسوار گرد اين مردار بدبو را گرفته و ) چنگ بر آن در افكندهاند فريفته مشو كه خداوند تو را از آن آگهى فرستاده و ( در قرآن مجيدش فراوان نكوهيده و فرموده است زندگانى جهان جز بازيچه بيش نيست ، و ايكاش ميدانستند كه دار آخرت براى زندگانى است و بدانكه ) جهان نيز خود را براى تو وصف كرده ، و پرده از زشتيهايش بر افكنده است ، جز اين نيست كه آنانكه جهان را خواهانند سگانى فرياد كننده ، و درّندگانى آزمندند كه برخى برخى ديگر را ديدن نيارند ، عزيز آن ذليلش را ميخورد ، و بزرگش كوچكش را نابود و شكسته ميخواهد ، و ( با اينكه آنان دو دستهاند دسته ) همچون چارپايانى زانو بند زده شدهاند ( كه
[ 839 ]
انقياد بدستورات شرعى آنها را از گناه باز داشته لكن ) دسته ديگر همچون چارپايانى خردكم كردگانند ، كه در كوره راه ( گمراهى روان ، و بر مركب شقاوت ) سوار و براى چيدن گياه زيان و آفت در بيابان دشوار و شورهزارى كه پاى دونده در آن فرو ميرود رها شدگانند نه شبانى نگهدارنده و نه چراننده كه چراننده ايشان باشد دارند ، جهان آنان را براه كورى و گمرهى كشاند ، و ديدههايشان را از ديدار نشانه هدايت و رستگارى پوشاند ، پس آنها در دشت كورى آن سرگردان ، و در ( درياى ) عيش و نوش آن فرو رفتگانند ، هم آنان جهان را پروردگار خويش گرفته ، و بدان بازى كردند ، و هم جهان ( دل آنان را شيفته و ) با ايشان بازى كرد و آنان هم آنچه در پشت پرده آن ( جهان از گرفتاريهاى قيامت ) بود از ياد بردند .
كمى برجاى باش ، و درنگ آر ، تا اين پرده تاريكى بشكافد ( و اشباه رنگارنگ جهان از پيش برخيزد ، آنگاه تو را معلوم افتد كه هر كس چه كاره است ، و اين كار هم از بس زود انجام گرفتنى ، و بشر بصحراى قيامت وارد شدنى است تو ) پندارى هم اكنون كجاوهها و هودجهاى مسافرين فرود آمده ، و نزديك است شتابنده ( عقب مانده كه بتندى بسوى مرگش ميرانند ،
بكاروان پيش رفتگان ) برسد ، ( تا براى دريافت مزد و كيفر همگان يكجا بعرصه پر هول و هراس محشر وارد گردند ) .