ترجمة
از خطبههاى آنحضرت عليه السّلام است كه در آن ياران خويش را مورد نكوهش قرار داده خدايرا سپاس ميگذارم ، بر امرى كه واجب ، و بر فعلى كه مقدّر فرموده ، و بر مبتلا ساختن او مرا بشما ( مردم سرسخت دل سنگ آخر ) اى گروهيكه هيچگاه فرمان مرا بكار نبسته ، و دعوتم را نپذيرفتيد ( براى چه اينطوريد و چرا از كشورتان دفاع نمىكنيد ، تا جنگى در كار نيست ) اگر شما را مهلت گذارند ، بياوه سرائى برميخيزيد ( و سخن از اسب و تيغ و پهنه رزم ميرانيد ) و اگر جنگى پيش بيايد بخوارى و سستى ميگرائيد ( و از بيم عذرهاى بيجا مىترسيد و از نكوهش بر او مردانى كه پيشوا را گرد در ميان گرفتهاند ( و از دستوراتش پيروى ميكنند ) دريغ نميگوئيد ،
و اگر از ناچارى شما را بسوى سختى و جنگى بكشانند بقهقرى بر ميگرديد ( با اينحال كه اميد هيچ خيرى در شما نيست باز نفرين را بجان خصم شما بسته و ميگويم ) دشمن شما بىپدر ( و بىسرپرست ) باو ( آخر پس از من ) شما ديگر چشم امّيد بيارى كه دوختهايد ، و چرا در گرفتن حقّتان كوشش نميكنيد ، يا مرگ ، يا خوارى ، ( يكى از اين دو تا ) شما را دريابد ، بخدا سوگند ( من خيلى خوشحالم ) اگر روزم سر آيد ( و مرگم در رسد ) چنانكه البتّه خواهد رسيد ، و بين من و شما البتّه جدائى خواهد افكند ، چرا كه من از شما بيزار ، و با وجود بودن شما تنهايم ، خدا سزايتان را در كنارتان بنهد ، آيا دينى نيست كه شما را گرد آورنده باشد ، آيا غيرتى نيست كه شما را ( بجلوگيرى از دشمن ) برانگيزد ، بسى جاى شگفتى است كه معاويه ستمگران فرومايه را بدون كمك و بخشش و عطائى بجنگ شما بخواند و آنها از او پيروى كنند ، و من در صورتيكه شما بازانده اهل اسلام ، و بقيّه مردان اسلامى ميباشيد ، با
[ 497 ]
كمك بخشش و عطا باندازه سهم هر يك از شما را بيارى بخوانم ، و شما از گرد من پراكنده شده ، و مرا مخالفت ميكنيد ( چون معاويه دغلباز بافراد چيزى نميداد فقط برؤساى قبائل شام و يمن و غيرهما بخشش ميكرد ، و آنها را بسوى خويش متمايل ميساخت ، افراد هم به پيروى از رؤساى خويش ، يا ببهانه پوچ خونخواهى عثمان ،
يا بجهالت ديگر جانب معاويّه را فرو گذار نميكردند ، لكن حضرت امير المؤمنين عليه السّلام طبق روش پيغمبر خدا برئيس و مرئوس يكسان عطا و بخشش ميفرمود ، و اين معنى باعث رنجش رؤسا شده ، اگر چه در ظاهر با آن حضرت بودند ، لكن در باطن چه بسا كه از كارشكنى دريغ نمىگفتند ، و افراد هم وقتى رؤسا را بىميل بآنحضرت ميافتند ، آنها هم از بزرگان خويش پيروى كرده ، و اوامر حضرت را دون اجرا ميگذاردند ، لذا حضرت آنان را مورد نكوهش قرار داده فرمايد : آخر براى چه ) امر و فرمان من كه بشما ميرسد از آن خوشنود نيستيد ، تا با خوشنودى آنرا بپذيريد ، و خشم و رنجشى از آن نداريد تا بر آن اجتماع نمائيد ،
( مردمى يكطرفى نيستيد تا تكليف من با شما معلوم باشد ، كه يا اصلا امريّه برايتان صادر نكنم ، يا وقتى صادر كردم بدانم انجام ميدهيد ، خلاصه بقدرى من از دست شما بتنگ آمده ، و در امرتان سرگردان شدهام كه ) دوستترين چيزى كه مايلم مرا ديدار كند مرگ است ، محقّق است كه من قرآن را بشما آموختم ، و بين شما با حجّت و دليل حكم راندم ، و بآنچه كه ناشناس بوديد شناساتان كردم ، و آنچه را كه از دهان بيرون ميافكنديد ، بشما گوارا ساختم ( بطورى نيكى چيزهائيكه از روى نادانى آنها را بد ميدانستيد برايتان واضح ساختم ، كه آنها را بدل و جان پذيرفتيد ولى ) چه خوش بود كور ( باطن شما ) ميديد يا خفته ( غافل ) بيدار ميگشت ( من آنطوريكه بايد و شايد در راه بينائى و بيدارى شما از چاه شهوت و خواب غفلت كوشيدم حال اگر شما بينا و بيدار نشديد بمن ربطى ندارد ، و اگر دل شما بطرف معاويّه و شام متمايل است دانسته باشيد ) كسانيكه پيشوايشان معاويّه ، و آموزگارشان پسر نابغه زانيه عمرو عاص ميباشد خيلى به ( احكام ) خدا جاهل و ناداناند