ترجمة
بنا بر عقيده و مذهب خوارج امير المؤمنين ع در قضيه تحكيم راه خطا پيموده و بنا بر عقيده و مذهب خوارج امير المؤمنين عليه السّلام در قضيّه تحكيم راه خطا نپيموده ، و چون هر خطاكاريرا
[ 339 ]
از مذهب خارج ميدانستند بنابراين ( العياذ باللّه ) على و يارانش را خارج از مذهب ميدانستند ،
و روى اين عقيده نادرست هر كس با ايشان مخالف بود و بر او دست ميافتند ميكشتند ، و اين قتل و كشتار را از حدّ بدر بردند ، لذا حضرت آنانرا مخاطب كرده و فرمود :
اگر از فرمان من سر باز زده و ( بزعم شما ) من خطا كار و گمراهم ، پس چرا همه امّت محمّد را گمراه دانسته و آنانرا بگناه من اخذ كرده و تكفيرشان مينمائيد ( روى همين گمان خطا ) شمشيرهاى كشيده را بر دوش نهاده و بر مواضع خوشى و بيمارى فرود ميآوريد ، گنهكار و بىگناه را بهم مخلوط مىكنيد ( و ميكشيد ) شما ميدانيد كه رسول خدا زنا كننده متزوّج را سنگسار كرده ، و بر او نماز گذاشت پس از آن ميراثش را باهلش داد ، قاتل را به قتل رسانيد و ميراثش را به كسانش سپرد ، و دست دزد را بريده ، و زنا كار غير متزوّج را تازيانه زد ، پس از آن از مال و غنيمت بآنها سهم داد ، و آنها زنهاى مسلمه را بنكاح خويش در آوردند ، پس پيغمبر خدا آنها را بگناهانشان گرفته و حدّ خدا را بر آنان جارى ساخت ، لكن مانع بهره آنان از اسلام نگرديد ، و نامشانرا از بين مسلمانان خارج نفرمود ، پس شما ( زمره جهّال ) بدترين مردم و از كسانى هستيد كه شيطان او را هدف تيرهاى گمراهيهاى پرتاب كننده خود كرده ، و در بيابانهاى حيرت سرگردان ساخته است ( در اثر اين گمراهى و حيرت ) زودا كه دو طايفه درباره من هلاك خواهند شد ، يكى دوستى كه از حدّ دوستى خارج شده و محبّت من او را براه غير حقّ بكشاند ( مانند عبد اللّه بن سبا ، و طايفه نصيريّه كه آنحضرت را خدا دانند ) ديگر دشمنى كه بواسطه دشمنى بىاندازه با من براه غير حق واداشته شده است ( همچون خوارج و نواصب و بهترين مردمان درباره من گروه ميانهاند ( مانند طايفه شيعه اماميّه ) پس بهمراهى اينجماعت متوسّطه و ميانه از سواد اعظم ( طايفه محقّه شيعه ) پيروى كنيد كه دست خداوند بهمراه ايشان است ، و بپرهيزيد از جدائى و نفاق ، زيرا كه شخص دور از مردم دچار شيطان ميشود ، همانطوريكه گوسفنديكه دور از گلّه است دچار گرگ ميگردد ، اى اهل ايمان آگاه باشيد هر كس پس از من شما را بروش خارجيان دعوت كند او را بكشيد اگر چه زير عمامه من باشد ( اگر چه بر سبيل فرض من باشم ) .
( پس از اين بازگشت بداستان حكمين كرده فرمايد ) جز اين نيست كه اين دو تن حكومت داده شدند كه زنده كنند آنچه را كه قرآن زنده كرده ، و بميرانند آنچه را كه قرآن ميرانده ، و زنده كردن قرآن اجتماع ( عمل ) بر او است ، و ميراندن او ( پشت كردن و ) جدائى از آن است ، اگر قرآن ما را بسوى آنها كشاند
[ 340 ]
و شما را فريب نداده ، و امر را بر شما مشتبه نساختهام ، اين از رأى و انديشه نارساى شما گروه بود كه آن دو نفر را ( ابو موسى و عمروعاص را ) بحكميّت اختيار گرديد ، ما هم از آن دو نفر عهد و پيمان گرفتيم كه از حدود قرآن تجاوز نكنند ، پس آنها حيران و سرگردان شده ، و حقّ را واگذاشتند در صورتيكه در حقّ آن بينا بودند ( خوب ميدانستند خلافت حقّ كيست و عمل نكردند ) از هواى نفس خود پيروى كرده ،
بسوى جور و ستم گرائيدند ( و حال آنكه ما وقتى كه اين دو نفر را حكم قرار داديم ) پيشتر استثناء گفتيم كه حكومت بايد از روى عدل و حقيقت و دوستى انجام گيرد ، لكن بدى رأى و تجاوز اين دو نفر از حدّ حقّ و حقيقت ( حقّ را بذيحق ندادن ) ميان ما جدائى افكند .