ترجمة
( پس از من فتنهها و فسادها بر شما روى آور خواهد شد و پايه ) پرچم گمراهى در ميانه قطبش محكم و پردههاى آن باطراف پراكنده گشته ، شما را به پيمانه خويش وزن ميكند ، و به برز و يال ستمش فرو ميكوبد ( رئيس گمراهان معاويه يا سفيانى در جاى خود ايستاده ، و لشگرها را باطراف ميفرشد ،
و مردم را قتل و غارت مينمايند ) و آن رئيس از ملّت اسلام خارج ، و در گمراهى داخل است ، و در آن هنگام باقى نماند از شما مگر باندازه ته مانده كه در ته ديگ ، يا ريزه كاهى كه پس از تكاندن در گنج جوال باقى ميماند ، و آن پرچم گمراهى ( رئيس گمراهان ) شما را ( بدست ستم ) مانند چرم دبّاغى درهم بيفشرد ، و همچون خرمن ( در زير پاى جور ) لگد كوبتان كند ( و آن شخص ستمكار براى آزردن ) مؤمن خدا پرست را از ميان شما بربايد ، همانطوريكه مرغ دانههاى فربه را از ميان دانههاى لاغر ميربايد ، آخر اين راهها ( ى كج ) شماها را بكجا ميكشاند ، و اين تاريكيها ( ى جهل ) شما را براى چه سرگردان ساخته است ، و براى چه شما فريفته سخنان دروغين گرديدهايد ،
[ 285 ]
هيچ ميانديشيد ، بكجا ميرويد ، و از كجا باز ميگرديد ، در صورتيكه براى انقضاى هر مدّتى توشه معيّنى ، و براى هر پنهانى پيدا شدنى است ( زمان شما بسر آمده و كردارها مرتكب شدهايد ،
كه اكنون زشتى آنها بر شما پنهان است عيان گرديده ، و شما از ديدار آنها پشيمان خواهيد شد ،
لكن آنوقت پشيمانى سودى ندارد ) پس هم اكنون پند عالم ربّانى خود را بشنويد ، و دلهاى خويش را باو بسپريد ، و بفرياد رساى او از خواب غفلت برخيزيد ( زيرا كه من براى شما پيشواى دلسوزى هستم كه همواره خواهان نيكبختى شما ميباشم ) و پيشوا بايد به پيروان خويش راست بگويد ،
و هوش و زيركى خود را براى جمع آورى پراكندگيهاى آنان بكار اندازد ( دانسته باشيد من راه حقّ و باطل را بشما نماياندم ) و مطلبرا براى شما از هم شكافته ، و صاف و پوست كنده نشان دادم همانطوريكه مهره را از ميان ميشكافند ، و درخت را براى گرفتن صمغ تركانده ، و پوست ميكنند ، پس ( اگر گوش بحرف من نداده ، و از راه حق پيروى نكنيد ) اينجا است كه باطل براه افتاده ، فتنه گمراهى مركب خويش را سوار شده ، و بتندى ميتازد ، ستمگران بزرگ و نيرومند ، و خوانندگان بسوى حقّ كم گردند ، روزگار همچون گرگ درنده بر مردم حملهور شود ، باطل پس از خموشى ( و از صدا افتادن دوباره ) همچون بختى مست بنعره و فرياد برخيزد ، مردم در فسق و فجور با هم برادر ، و از دين از يكديگر دور گرديده ، دوست دروغ و دشمن راست گفتن باشند ، پس در اين روزگار است كه فرزند دلبند موجب خشم و اندوه پدر و مادرش شده ، و باران در فصل گرما ببارد ( تا مردم از از آن بهرهمند نگردند ) اشخاص دون و پست فراوان ، افراد آزاده و بزرگوار اندك ، مردم اين روزگار گرگان ، و پادشاهانش درندگان باشند ، مردم متوسّط خورندگان اموال حرام و فقرا ( از فرط نيازمندى و احتياج ) مردگانند ، چشمه راستى خشك ، و نهر دروغ جارى گردد مردم بزبان با هم اظهار دوستى كنند ، و بدل يكديگر را دشمن دارند ، اغلب بزنا منسوب ( و از آن خوشحال ) و از عصمت و پاكدامنى دور ، و از آن بشگفت ، لباس وارونه بر پيكر اسلام پوشيده شود ، مانند ديوانه كه پوستين را وارونه بدوش افكند ( مردم در ظاهر مسلمان و در باطن بوئى از اسلاميّت ندارند ) .
[ 286 ]