ترجمة
از نامههاى آنحضرت عليه السّلام است ، در پاسخ معاويه :
روزى از روزها معاويه نامه بحضرت نوشته ، و در آن ادّعا كرده بود كه ما و تو هر دو از تيره عبد مناف ، و در همه مراحل با هم يكسانيم ، لذا حضرت براى ابطال اين دعوى بوى نوشتند :
اى پسر هند جگر خواره ) بدانسانكه يادآور شدى ( پيش از آنكه خورشيد اسلام بدرخشد ،
و جهان را ضياء و نور بخشد ) ما و شما با هم پيوند ، و يكسان بوديم ، ولى ديروز بين ما و شما جدائى انداخت ، چرا كه ما ايمان آورديم ، و شما كافر مانديد ، و امروز ما بايمانمان پايداريم ، و شما به فتنه در افتاديد ، مسلمان شما از روى اجبار و كراهت اسلام آورد ، آنهم پس از آنكه همه سران اسلام رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله را يار و مددكار گشته ( ابو سفيان پدر تو پس از آنكه ديد ديگر حنايش رنگ ندارد ، و مكّه بدست رسولخدا فتح شد ، از روى ناچارى زانوى تسليم را در پيش ما بزمين زده ، بزبان اظهار اسلام كرد ، لكن در زمان خلافت ابىبكر آن را
[ 988 ]
انكار كرده گفت اين تشكيلات جز دولتى بيش نيست ، آن را دست بدست بگردانيد ،
و از دستش مگذاريد ) و امّا اينكه يادآور شدى كه من ( از مكّه و مدينه ) بين كوفه و بصره فرود آمده ، طلحه و زبير را كشته ، عايشه را دور كرده ، سر و سامان كارش را بهم زدم ، اينهم كاريست كه تو از آن بركنار بودى ، نه زيان آن بر تو ، و نه عذر آن بر تو فرود آينده است ، ( و تو نا كستر از آنيكه خود را در اين قضايا دخالت دهى ) .
تذكّر ديگرت اين بود كه مرا در ميانه مهاجر و انصار ( كه تو را سپاه و مددكار و با من بر پيكاراند ) ديدار خواهى كرد ( من در اين تذكّر از ذخيره چشمى و بيشرمى تو اندازهها گرفتم ) در صورتيكه آن روز كه برادرت ( يزيد ابن ابى سفيان در فتح مكّه در باب خندمه بخوارى تمام بدست من ) اسير و دستگير افتاد ، رشته مهاجر بودن شما بريده شده ( زيرا شما بجنگ اسلام آمده ، نه آنكه براى يارى آن از وطنتان هجرت كرده باشيد ) در هر حال اگر ( براى پيكار با من ) در تو شتابى است ، دمى درنگ آر و آسوده باش ( كه روزگار ناچار يكى از ما دو نفر را براى پيكار بهم خواهد رساند ) پس اگر من بديدار تو شتافتم ، اين شايسته كارى است ، كه خدا مرا براى اينكه كيفر كردار تو را در كنارت نهم برانگيخته باشد ، و اگر تو بديدار من آمدى ، آنهم شبيه بگفته برادر بنى اسد ( بشر ابن ابى حازم اسدى ) است كه گويد :
مستقبلين رياح الصّيف قضربهم بحاصب بين أغوار و جلمود .
يعنى دشمنان روى آورندهاند ببادهاى تند تابستانى ، كه سنگ ريزهها را از پشت و فراز زمينها برداشته ، و بر آنان ميزند ( كنايه از اينكه همانطور تير و نيزه و شمشير بر روى تو و يارانت خواهم پاشيد و ريخت ، پسر صخر هرزه ملاف ، و فراموش مكن كه هنوز ) همان تيغيكه ( در جنگ بدر در يكدم عتبة ابن ربيعه ، وليد ابن عتبة ، و حنظلة ابن ابى سفيان ) جدّ و دائى و برادرت را در يكجا آن را بآنها چشانده ، و سرهايشان را پراندم با من است ، ولى سوگند با خداى تو را من ديده ، و دانستم كه غلاف گمراهى دلت را پوشانده ، و خردت سست و
[ 989 ]
زبون است ، سزد كه دربارهات گفته شود ، كه تو نردبانى را بالا رفته ، كه بد جاى بلندى را بتو نشان داده ، كه آن بزيان تو است نه بر سودت ، زيرا تو چيزى را كه گمشده تو نيست ميجوئى ، و چرا كننده كه مربوط بتو نيست ميچرانى ، و امرى كه زيبنده براى آن نيستى ، و از مركز آن دورى خواستارى ( پسر هند ناكس ، تو با كدام لياقت و شرافت خلافت را خواهانى ، و با چه سابقه و شايستگئى در صدد خونخواهى عثمان برآمده ) واى كه تا چه اندازه گفتار تو از كردارت بدور است ، و چه زود تو بدائيها و عموهايت كه بدبختى و آرزوهاى باطل آنها را بانكار محمّد صلّى اللّه عليه و آله واداشت ، همانند شدى ( و با وصىّ او به پيكار ، و سركشى برخاستى در صورتيكه در بدر و حنين ) تو خود كشتنگاه آنان را ميدانى ، كه چسان در آنجا بخاك هلاك افتادند ، و كار بزرگى از پيش نبردند ، و در برابر تيغهاى سرافشانى كه در پهنه پيكار كندئى در آنها پديدار نگشت ، نتوانستند حريم خويش را از آنها دفع دهند ( و جان بسلامت برند ) .
ديگر اينكه درباره كشندگان عثمان سخن بسيار گفتى ( اگر راست ميگوئى ) داخل شو در آنچه كه مردم در آن داخل شدند ، آنگاه مردم را بمحاكمه با من برانگيز ، تا من تو و آنها را بسوى كتاب خدايتعالى بكشانم ( لكن كجا و كى من از سوداى خاميكه تو در سر ميپزى آگاهم ، و ميدانم منظور تو از مطالبه شام شانه از زير بار بيعت تهى كردن است ) و آن چيزى را كه تو خواهانى آن نيرنگى است كه با آن كودك را بهنگام باز گرفتن از شيرش ميفريبند ( تا بدان سرگرم گردد و شير نخواهد ) .