ترجمة
از نامههاى آنحضرت عليه السّلام است ، به كميل ابن زياد كه از جانب حضرت فرماندارى شهر هيت را ( كه در كنار فرات واقع بوده است داشت ، و حضرت او را نكوهش ميفرمايد ، كه چرا بدفع سپاهيان دشمن كه براى تاراج از شهر او گذشتهاند برنخواسته است ( و شهرى كه داراى موقعيّت و بمنزله پل و كليد شهرستانهاى ديگر است رها كرده ، و بدفع دشمنى كه بىاهميّت است پرداخته است .
اين كميل يكى از نيكان و دوستان و دلباختگان آن حضرت است ، شخصى است بسيار موثق و زاهد و از اصحاب سرّ آن حضرت ، و دعاى شريف كميل بدو منسوب است ، در ارشاد القلوب است كه شبى
[ 976 ]
حضرت امير المؤمنين ( ع ) از مسجد كوفه باتفاق كميل بسوى خانه ميرفتند ، پاسى از شب گذشته در راه گذرشان بدرخانه شخصى افتاد كه مردى با آهنگى حزين بخواندن آيه شريفه أمن هو قانت اناء اللّيل ، و أطراف النّهار ، سرگرم بود ، كميل بدون اينكه سخنى بگويد باطنا از حال آن مرد خوشش آمده او را تحسين كرد ، ناگاه حضرت عليه السّلام فرمودند : اى كميل حالت اين مرد تو را خوش نيفتد ، كه او از اهل آتش است كميل از اين مكاشفه حضرت سخت حيران ماند ، و از اينكه چنين كسى از اهل آتش است بحيرتش برافزود ، روزگارى گذشت ، و داستان خوارج و جنگ و شكست آنها پيش آمد كرد ، حضرت در حاليكه خون از شمشيرشان ميچكيد ، و سرهاى خوارج چون پشته بروى خاك ريخته بود كميل را صدا زده نوك تيغ را بر سرى نهاده فرمودند : اى كميل أمّن هو قانت انآء اللّيل و أطراف النّهار ، اين همان كسى است كه حسن تلاوتش تو را بشگفتى افكند ، كميل سر در قدم مباركش نهاده ، پاى حضرت را بوسيده و استغفار كرد ،
چنانچه از فحواى نامه ذيل بر ميآيد ، كميل در عين حال مردى بوده ضعيف ، و از جلادت و دلاورى بدور ، سپاهيان معاويه از حوزه فرماندارى او گذشته ، بشهرها غارت ميبردند ، و او توانائى دفاع نداشت ، و پيداست كه مسلك زهّاد ، و اهل عبادت از شجاعت بدور است ، و حضرت از پيش بوى خبر داده بودند كه تو بر دست حجّاج ابن يوسف كشته خواهى شد ، هنگاميكه حجّاج بر عراق مستولى شد ، همّت بكشتن شيعيان حضرت گماشت ، كميل را طلبيد او فرار كرد ، عطاى قومش را قطع كردند ، خبر كه بكميل رسيد ، بپاى خود نزد حجّاج آمده گفت : من مردى پيرم ، و عمرم بآخر رسيده سزاوار نيست عطاى قومى بخاطر من قطع گردد ، بهر چه خواهى درباره من فرمان كن ، حجّاج او را بتهمت اينكه داخل در خون عثمان بوده است گردن زد ، رضوان اللّه عليه ، بارى حضرت بوى نوشتند ) پس از ستايش خدا و ثناى بر رسول مصطفى ، براستى اينكه مرد كاريرا كه بدو گذاردهاند وا گذارد ، و در كاريكه بوى نسپردهاند رنج برد ، اينكار عجزى است آشكار ، و انديشهايست مهلك و نارسا ( كه زيان فراوانى در بر دارد ) اى كميل اين چه ناستوده كارى است كه تو در پيش گرفته ، و سر حدّاتى كه نگهدارى آنها را بتو سپرديم ، بدون مدافع و نگهبانيكه دشمن را از آنها
[ 977 ]
براند رها كرده ، و در برابر مردم قرقيسيا ( كه شهر كوچكى در كنار فرات ، و با كسى كارى ندارند ) يورش ميبرى ، راستى كه چه ناستوده رائى است ( اين رأى و چه ناهنجار كارى است اينكار ) درست تو خود را بر دشمنانى كه بر دوستانت خيال حمله و تاراج داشتند پلى ساختى ( كه با عبور از توبه مقصد خود رسيدند ) در صورتيكه تو را نه بازوئى بود قوى ، و نه هيبتى بود نزديك ( تا دشمن از دور باش سطوتت بهراسد ، و پاى از مرز فراتر ننهد آخر ) تو كه با اينكار نه رخنه را بستى ، و نه شوكتى از دشمن شكستى ، و نه ( همچون ) مردى بودى كه مردم شهر تو را ( از دفاع از خصم ) بىنيارى دهد ، و نه از سوى امير ، و فرمانده خودكارى از پيش ببرد ( و بارى از دوشش بردارد ، و اى كه اينكار تا چه اندازه از حزم و احتياط بدور ، و از شخص فرماندار غريب است ) .