ترجمة
اى پسر حارث ، همينكه از دستجات مختلف كشور ، از سرهنگ و سرباز ، و فرماندار و قاضى و وزير و تاجر و پيشهور گذشتيم ، نوبت سفارش درباره تهىدستان و مستمندان در ميرسد ) زنهار زنهار ، از خداى بترس درباره اين دسته فرودين از درماندگان و بينوايان و نيازمندان و كسانيكه برنجورى و سختى و ناتوانى دچاراند ، و وسيله كار و كسبى ندارند در ميان اين دسته درويشان مردمانىاند قانع ( كه بكمترين چيزيكه به چنگشان افتد بسازند ، و به نيروى همّت بلند ، دست در يوزگى به پيش خسان دراز ننمايند ) و نيز كسانى هم هستند كه از فاقه بجان آمده ( و نانى ببهاى آبروى و عفّت نفس بچنگ آرند ، و سدّ جوعى كنند ، اى مالك اين فقرا عيال خدا ، و تو و همه ثروتمندان وكلاى اوئيد ، خدا مال را بتوانگران داد ، و آنها را به سر پرستى درويشان مأمور ساخت ) بنابراين خداى را پاس دار ، و حقّى را كه پروردگار براى آنها بتو سپرد بآنان بسپار ، و قسمتى از بيت المالت ، و قسمتى از غلّههائيكه از غنائم سرزمينهاى اسلام بدست آمده است ، برايشان مقرّر دار و ( ميان شهرى و غريب فرقى قائل نشده ) هر چه كه بنزديك ميدهى دور را مانند آن بده و ( بدان كه ) رعايت حقّ هر يك از آنان بتو واگذار شده است ، نكند كه مال و دولت و دور باش سلطنت تو را از سركشى بحال آنان باز دارد ، چرا كه تو بواسطه كارهاى بسيار و مهمّت چنانچه حقّى را ضايع گذارى معذور نخواهى بود ( خدا فرداى قيامت اين را از تو نميپذيرد ، كه بگوئى كارهاى دولتى ، و مشاغل سلطنتى مرا از رسيدگى بحال بينوايان و فقرا مانع گرديدند ، زيرا كه وظيفه تو در درجه اوّل آنست كه خداى را خوشنود كنى و بحال فقرا برسى ) پس تو نبايد همّت خويش را از آنان دريغ گوئى ، و از روى كبر و خيلأ رخ از آنها برتابى ، و البتّه بكارهاى آن كسانيكه چشمها آنان را خوار مينگرند ، و مردمشان كوچك ميپندارند ، و دستشان بتو نميرسد رسيدگى كن ( زيرا درباريان چاپلوس كه تكمههاى لعلگون جامهشان همه از خون دل بينوايان است ، كجا كهن جامهگان ژنده پوش را ببارگاه سلطنت بار دهند ، تا عرايض خويش را بعرض ملوكانه برسانند ، فلذا پادشاه خدا پرست خود بايد بدلجوئى آن دل افسردگان برخيزد ، و ريش درونشان را مرهم نهد ، مالكا از ميان كارمندانت ) چه خوش است كه نيك مردى خدا ترس و فروتن ، و مورد اطمينانت را بگزينى تا ( بعرايض آنها رسيدگى كند و ) امورشان را بتو برساند ، پس ( از آنكه بحال پريشان و به بىسر و سامانى آنها آگاه گشتى بيدرنگ برفع نيازمنديهاى آنان كمر بربند ، و با آنها طورى رفتار كن كه بهنگام ديدار خدا ( وند قهّار ) عذرت بپذيرند ، چرا كه در بين رعيّت اين طبقه نيازمندان ( و پريشان حالان كه دلى از اندوه لبريز ، و بسى از شكوه خاموش دارند بسى ( از ديگران بعدل و داد نيازمندترند ، پس با ادا كردن حقّ هر يك از آنها در نزد خدا براى خويش عذرى بتراش ( تا بهنگام بازپرسى آسوده باشى ، اى پدر ملّت ، آيا يتيمان را مىشناسى ؟ ؟ يتيمان نونهالان خردسالى هستند كه در آغاز كودكى كه سخت نيازمند سرپرستند ، بدرد يتيمى و بى پدرى دچار
[ 947 ]
شدهاند ، آن اطفال معصوم داراى رنگهائى پريده ، و دلهائى افسرده هستند ، همانهاى اند ، كه بهمه چيز همه كس بايد حسرت برند ، و دم برنيارند ) پس باحوال زار بىپدران ( خرد سال ) برس ، و نيز از حال پيران سالخورديكه دستشان بجائى ( از كار و كسب ) بند نيست و ( از روى مناعت و علوّ همّت ) خويشتن را براى چيزى از كسى خواستن آماده نساختهاند غافل منشين ( اى سرپرست اينكه درباره يتيم خردسال و پيرمرد سالخورد يكسان بتو سفارش كردم ، براى اينست كه اين هر دو در عرض هم واقعاند ، آن پير كهن سالى كه گردش روزگار روى سيمين و موى مشگينش را تبديل بعكس كرده است ، با آن كودك پسريكه لذّت زندگانى را نچشيده ، و در اوّلين مراحل حيات پدر و مادر از دست داده است يكساناند هر دو داراى دلى شكسته ، و اندامى نحيفاند ، هر دو نيازمند پدر و پرستاراند ، پس تو بايد درباره هر دو حقّ پدرى و پرستارى را رعايت كنى كه راه حقّ همين است ) و اينكار هم بر فرمانگذاران سنگين و گران است ، و اصولا هرگونه حقّى گران است و سنگين ( بر هر كه باشد ) جز اينكه گاهى سبك ميسازد ، خدا آن را بر كسانيكه خواهان پايانى نيك بوده ، خويشتن را بصبر و شكيبائى واداشته ، و بدرستى وعدههائيكه بايشان داده شده است ، اطمينان پيدا كردهاند ( و هر بار سنگينى را بخاطر خوشنودى خدا سبك ميكشند ) .