ترجمة
از نامههاى آنحضرت عليه السّلام است بزياد ابن ابيه بهنگاميكه بحضرت خبر رسيد كه معاويه با نوشتن نامه قصد كرده است زياد را بفريبد ، و بخويش ملحق سازد .
( شرح حال زياد ، و زنا زادگى ، و اينكه پدرش معلوم نيست كه كيست پيشتر متذكّر شديم ، با اينكه اين خبيث ملعون از جانب حضرت امير المؤمنين ( ع ) بر برخى شهرهاى عراق حكومت داشت معذلك از وقتى كه گول معاويه را خورد ، چون شيعيان را در طىّ چند ساله فرمانداريش خوب شناخته بود ، اغلب آنها را دست و پا ميبريد ، و بدار ميآويخت ، حتّى عبد الرّحمن ابن حسّان را بواسطه دوستى با حضرت امير المؤمنين ( ع ) زنده در گور كرد ، و ناسزا گفتن بآن حضرت را او را در عراق رواج داد ، و داستان استلحاق او را او را بابى سفيان و شهادت دادن ابى مريم سلولى خمّار ، و اشعار ابى العريان مكفوف درباره او ، در كتب تواريخ مضبوط است ، بارى وقتى معاويه در صدد فريفتن وى برآمده نامه باو نوشت ، حضرت امير المؤمنين ( ع ) كه خبر شدند بوى نوشتند ) :
[ 882 ]
من از اينكه معاويه نامه بتو نوشته تا دلت را بلغزاند ، و ( زيركى و ) تيزيت را بكندى تبديل نمايد ،
آگهى پيدا كردم ، معاويه همان ( مردك مكّار و ) شيطانى است كه ( در راه پيشرفت مقصدش از هيچ كارى رو گردان نيست ) از پيش و پس و راست و چپ شخص در ميآيد ، تا بهنگام بيخبرى بر او تازد ، و عقلش را بربايد از چنين كس سخت بر حذر باش ( و مگذار در تو رخنه كرده آخرتت را تباه سازد ) .
درست بخاطر دارم كه در عهد عمر بن الخطّاب ( روزى تو در مجلس خطبه در كمال فصاحت ادا كردى كه شنوندگان بشگفت افتاده ، عمرو عاص گفت اگر اين جوان از قريش بود ، عرب را با يكچوب ميراند ،
ابو سفيان گفت اگر نه اين بود كه ميترسيدم اين شخص يعنى عمر پوست از سرم بركشد ، ميگفتم چه كس او را در رحم مادرش نهاده است ، عمرو گفت پدرش كيست گفت او جز نتيجه زناى من نيست ، اكنون بصرف اينكه ) از ابى سفيان ناسخته سخنى سرزده ، و يكى از خواهشهاى نفسانى ، و وساوس شيطانى برايش رخ داد ، بآن سخن نسبى ثابت نگردد ، و بآن واسطه كسى سزاوار ارث بردن نشود ( اى زياد مگر نميدانى روى خوى جاهليّت ابو سفيان نيز مانند هزاران نفر ديگر از اعراب خيال ميكردند نسب با زنا درست ميگردد ، لذا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله براى ابطال اين عقيده فرمودند : الولد للفراش ،
و للعاهر الحجر ، فرزند براى صاحب بستر ، و زناكار محروم است ، و بايستى سنگسار گردد ، بنابراين گول معاويه را مخور ، و دل بدان سخن شيطانى كه از ابو سفيان سرزد مبند ) و هر آنكه دل بدان سخن نادرست بندد ، درست ناخوانده شخصى را ماند كه براى نوشيدن شراب خويش را در زمره شراب خواران در آرد ، و هماره رانده شود ، و يا همچون كاسه چوبينى است كه در كنار مراكب ميبندند و ) هميشه در جنبش است ( فلذا تو خود را فرزند ابو سفيان نبايد بدانى گفتهاند ) هنگاميكه زياد نامه حضرت ( ع ) را بخواند ( بخلاف فرمايش رسولخدا ( ص ) و نهى حضرت امير المؤمنين ( ع ) گفت بپروردگار كعبه سوگند است ابو سفيان بدان سخن شهادت بفرزندى من داده است . و پيوسته اين خيال در او بود ، تا اينكه معاويه او را بخواند ( و ببرادرى خويشش بگزيد ، سيّد رضى اعلى اللّه مقامه فرمايد ) : فرمايش حضرت عليه السّلام الواغل آنكس را گويند كه در ميان ميخواران در آيد ، تا با آنان شراب بنوشد و حال آنكه از آنان نيست ، پس همواره او را مانع شده برانندش و النّوط المذبذب چيزى
[ 883 ]
است همچون كاسه چوبين يا قدحى كه مانند آن و بربار سوار آويخته شود ، و تا سوار باركش را تند ميراند آن چيز در حال جنبيدنست ( و اين همان مشگ يا كيسه چرمينى است كه امروزه هم متداول و بر ماشينها ميبندند ) .