ترجمة
از نامههاى آنحضرت عليه السّلام است كه بيكى از عمّال خويش نگاشتهاند :
( و آن شخص را از بىمبالاتى ، و حيف و ميل كردن بيتالمال نكوهش فرمودهاند ، و برخى گمان بردهاند ، مخاطب ابن عبّاس است ، لكن جلالتشان ، و مقام دانش ، و شدّت دوستى عبد اللّه ابن عبّاس نسبت بحضرت امير المؤمنين چيزى است كه بر هيچكس پوشيده نيست و مخالف و مؤالف ويرا ستودهاند ، و اگر معدودى از مورّخين در قدح او سخنى دارند ،
ديگران آنها را مردود دانستهاند ، و يكى از جاهائيكه نكوهشگران را بر ابن عبّاس دلير ساخته است
[ 875 ]
همانا ايراد نامه ذيل است ، كه با اينكه بعنوان يا ابن عباس شروع نشده است ، معذلك جملاتى دارد كه خواننده يقين پيدا ميكند كه آن جز بابن عبّاس نوشته نشده است ، و شرّاح نهج البلاغه در اين مورد سرگردان ماندهاند ، عدّه گويند ممكن است اين نامه بعبيد اللّه ابن عبّاس كه فرماندار يمن و چندان پاى بند ديانت نبوده نوشته شده باشد ، لكن در اقامه دليل معطّل ماندهاند ، دسته ديگر كه خواستهاند ابن عبّاس را مخاطب دانند از جلالت شأن و بزرگى مقامش در بوك و بيم افتادهاند از جمله ابن ابى الحديد گويد : امر اين نامه بر من دشوار افتاده است ، اگر بخواهم بگويم اين نامه از حضرت امير نيست كه تكذيب رواة جايز نباشد ، و اگر بخواهم بگويم بابن عبّاس نوشته شده است كه آنچه از ملازمت و اطاعت ابن عبّاس در زمان حيات ، و پس از وفات حضرت امير المؤمنين برايم روشن شده است ، اجازه نميدهد كه او را مخاطب باين خطاب بدانم ، و اگر بغير از ابن عبّاس نسبت دهيم ، نميدانيم حضرت آن را بكدام يك از بنى اعمامشان نگاشتهاند ، و در هر صورت من در اينجا از متوقّفينم .
مترجم گويد : از مطالعه مطالب و جملات مكتوب ظنّ نزديك بيقين براى انسان حاصل ميشود كه مخاطب ابن عبّاس است ، لكن روى اصل مذهب شيعه بجز چهارده نفر محمّد و آل محمّد صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين كه مأمون از گناهاند ، باقى بشر از خطا و لغزش ايمن نميباشند ، ممكن است وقتى براى ابن عبّاس كه بر سرير حكمرانى نيز متمكّن بوده ، تمايلى بدنيا پيدا شده باشد ، كه موجبات نگارش اين نامه را فراهم ساخته باشد ، در هر حال حضرت بآن شخص كار گذار خويش چنين نوشتند :
پس از ثنا و ستايش خدا و رسول ، من تو را در امانتم ( كه عبارت از خلافت و اصلاح مر امّت است ) شريك و انباز ساخته ، پيراهن و آستر جامهام گرفتمت ، در صورتيكه من ( آنچه كاوش كردم ) براى موافقت و پشتبانى ، و رساندن امانت در بين كسانم ، از تو درستكارتر مردى نيافتم ( و تو را بفرماندارى شهريكه در آن هستى مأمور نمودم ، امّا تو آرى همين ) تو هنگاميكه ديدى روزگار بر عمو زادهات به سختى گرائيده ، و همچون سگ چنگ در گريبانش در افكند ، و دشمن بر وى دلير گرديد ، و امانت مردم خوار افتاد ( و همانيكه با من بسته بودند نبسته ، و ناچيزش انگاشتند )
[ 876 ]
و امّت از خير و خوبى بيكسو شدند ، تو نيز ( كه باعث دلخوشى على بودى همرنگ جماعت شده ، همچون دشمنى كه بهنگام پيكار براى گرداندن ضربات تيغ و شمشير پشت سپر را بسوى همآورد ميگرداند ، تو هم پشت سپر را بر پسر عمّت گردانده ، و با دورى كنندگان از وى دورى گزيده ، و با خوار كنندگانش خوار ساخته ، و با خيانت كنندگان با وى خيانت كردى ( دريغ از آن گمان نيكى كه من درباره تو داشتم ) تو كه نه بپسر عمّت يارى دارى ، و نه امانت ( خدا ) را ادا كردى ، گويا تو از سعى و كوششت خدا را منظور نداشته و پندارى كه اصلا حجّت و گواهى از پروردگار در دستت نبوده ( و قرآن و پيغمبر و حشر و نشرى قائل نيستى ، چگونه ميشود كه با داشتن ايمان به بعث و نشور اينكارها كه گفتهاند از تو سرزند ) بدان ماند كه تو در كار آن بودى كه اين امّت را در دنيا بفريبى و از آن فريفتن قصدت ربودن دارائى آنان بود ، امّا همينكه ( ميدان را خالى ديده و ) در خيانت كردن تو بمردم كارت بسيار بالا گرفت ،
با شتاب ( هر چه تمامتر از روى آز و شره ) بجست و خيز افتاده ، بتندى آنچه از دارائيى كه آنها براى زنان بىشوهر و اطفال بىپدر گرد آورده بودند ، از دستشان ربودى ، بدان سانكه گرگ سبك خيزران بر از پا افتاده را ( از تو ميپرسم آيا شيوه شبانى و رعيّت پرورى همين است كه تو اموال بيچارهگان را ستانده ) و آنگاه بسوى حجازش فرستاده ، و از فرستادنش سينه گشاده ( و دلى شادمان ) داشته و ( ابدا ) از گناه ربودن آن باكى نداشته باشى ، اى فرماندار ، جز تو را پدر مباد مگر ( مال مردم ) ميرثى است كه از پدر و مادرت بتو رسيده است كه آن را ( بستانى و ) براى كسانت ببرى ، سبحان اللّه خيلى تعجّب است ( آخر ) مگر تو ايمان بمعاد ندارى ، مگر از ( خدا و ) گرفت و گير در حساب نميترسى ، اى كسيكه نزد مادر شما خردمندان بودى ، چگونه سير و گوارا ميخورى و ميآشامى و حال آنكه ميدانى خوردن و آشاميدنت حرام اندر حرام است ، و چسان ( براى عيش و عشرتت ) كنيزگان خريده ، و با زنان هم بستر ميشوى از مال يتيمان ، و بينوايان ، و مؤمنينى كه ( در راه خدا ) پيكار كردند ، و خدا هم اين اموال را براى آنان مقرّر ، و بواسطه ايشان اين شهرستانها را نگهدارى فرموده است ، از خدا بترس و اموال اين مردم را بخودشان باز ده كه اگر چنين نكنى ، و خداوند مرا بر تو توانائى دهد ، البتّه بدان شمشيريكه هيچكس را نزدم ، جز آنكه بآتش نگونسار در افتاد تو را بدان خواهم زد ، و نزد خدا نيز عذر ( ى موجّه )
[ 877 ]
خواهم آورد ، سوگند با خداى ، اگر حسن ( ع ) و حسين ( ع ) ( دوپاره جگر پيغمبر و دو ميوه دل من ) مثل آنچه را كه بجاى آوردى ، بجاى آورده بودند ، و من مادام كه حق را از آنان نگرفته ، و ستمى كه از باطلشان پديد آمده ، دور نميكردم ، ابدا با آنها به صلح و سازش نگرائيده ، و از من بخواهشى نميرسيدند ،
بارى بپروردگار دو گيتى سوگند است كه من از اين خورسند نبودم ، كه آنچه تو از مال مردم گرفتى بمن حلال باشد ، و براى پس از خودم بميراث گذارم فَضَحِّ رُوَيدًا ، شتر را آهسته بچران ، كمى درنگ كن ، و بر جاى باش ، كه گويا پايان عمرت رسيده ، و در زير خاك پنهان شده ، و كردارت بر تو معروض افتاده است ، در جائيكه ستمگر در آن ( از فرط غم و اندوه ) بفرياد ، و تبهكار در آن بآرزوى بازگشت است ، در حاليكه گريز و بازگشتى ( از عذاب الهى در كار نيست كه ) نيست .