ترجمة
پس اسلام ما چيزى است كه گوشزد همه ( جهانيان ) گشته است ، و كفر و جاهليّت شما هم منكرى ندارد ، لذا كتاب خداى قرآن آنچه را ( از خلافت ) كه از دستمان بيرون شد برايمان گرد آورده ، و ( در سوره 8 آيه 76 ) اينطور فرموده است : وَ أُولُو الأَرحامِ بَعضُهُم أَولى بِبَعضٍ فى كِتابِ اللَّهِ صاحبان قرابت و خويشاوندى بعضشان سزاوارترند مر بعض ديگر را ، در كتاب خداى تعالى ، ديگر آنكه در سوره 3 آيه 61 فرمود : إِنَّ أَولَى النَّاسِ بِإِبراهيمَ لَلَّذى اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِىُّ وَ الَّذينَ امَنُوا وَ اللَّهُ وَلِىُّ المُؤمِنينَ البتّه سزاوارترين كسان بابراهيم كسانىاند كه او را پيرو بوده ، و اين پيغمبر و كسانيكه با وى ايمان آوردند ، و خدا دوستدار و يار مؤمنان است ، بنابراين ما يك مرتبه براى نزديكيمان ( به پيغمبر از ديگران سزاوارتر و يكمرتبه بواسطه طاعت و فرمانبرداريمان ( بحكم خدا از او نسبت بجميع امّت ) اولى ميباشيم ، و نيز در روز
[ 806 ]
سقيفه ( بنى ساعده كه امّت براى غصب خلافت و گرداندن حق از مركزش گرد آمدند ) هنگاميكه مهاجران براى انصار نزديكيشان را برسولخدا صلّى اللّه عليه و آله حجّت آوردند ، و بر آنان برترى مىجستند ( و انصار بهمان دليل خاموش گرديدند ، و حال آنكه آنها ميگفتند از ما امامى و از شما امامى باشد ) پس اگر بنا باشد پيوستگى به پيغمبر باعث برترى و غلبه باشد ، پس دين حق براى ما ثابت است نه شما و اگر اين مطلب باعث اثبات حقّانيّت نباشد ، پس گروه انصار بايستى بر دعوى خويش پايدار مانند ( و از خود امامى براى خويش معيّن كنند ، در صورتيكه اينكار را نكرده و مغلوب مهاجران شدند پس نظر بنصّ دو آيه فوق از قرآن كريم ، و اتّفاق انصار و تسليم شدنشان باينكه خلافت حقّ كسى است كه نزديكتر و خويشاوند پيغمبر باشد ، لذا از تمامت امّت بخلافت سزاوارتريم ، و عمرو ابىبكر و عثمان خلفاى جوراند مخفى نماند يكى از بهترين جاهائيكه حقّانيّت مذهب شيعه كاملا بطورى از آن مشهود است كه هيچكس را ياراى خدشه در آن نيست همين موضع و فراز از نامه است كه حضرت با دو آيه از قرآن كريم ، و آن دليل متين و محكم حقّانيّت و مظلوميّت خويش را مانند آفتاب درخشان واضح و لائح ساختهاند ، شگفتا كه برادران ما از اهل سنّت و جماعت هزار و سيصد سال است اين نامه و دهها نظائر آن را در كتب خويش نوشته و خواندهاند ، و بهوش نيامده ، و يا نخواستهاند بهوش آيند ، ؟ چسان ممكن است مسلمان جوياى حقيقت باين وضع از نامه و خطبه شقشقيّه و نظائر اين دو كه در نهج البلاغه موجود است برخورد كند ، و اگر طالب حق باشد آن را نيابد ، خوب است يكى از اين آقايان اهل سنّت بپرسد چگونه است كه شما اگر نصفه و نيمه سخنى از خلفا و پيشوايان خويش شنيدهايد سيزده قرن است آنرا در كتب خود نقل و براى خويش حجّت و دليل قرار دادهايد ، لكن با اينكه على عليه السّلام را خليفه چهارم ميدانيد ، چرا فرمايشات او را مانند گفتار خلفاء ديگر محكم نه پنداشته و بكار نمىبنديد ، متجاوز از 15 جاى از نهج البلاغه حضرت ، طلحه و زبير و عايشه را بباد نفرين و نكوهش گرفته فرمايد : خدايا داد مرا از اين دو شيخ كج سربستان كه آنها بند پيمان مرا گسيخته روى مردم را بمن باز كردند ، يا در همين نامه و نامههاى ديگر كه حضرت اصل و نسب معاويه و هويّت و شرك او را هويدا ساختهاند ، شما همه را نديده و نشنيده گرفته ، باز طلحه و زبير و عايشه را از حوارى
[ 807 ]
و توبه كنندگان و اهل بهشت ميپنداريد ، و همين معاويه كثيف و خبيث را خال المؤمنين ميخوانيد ،
خوب آقاى ابن ابى الحديد تو كه خيلى مقيّد بوده كه لغات و مطالب را حتّى الأمكان بدون شرح و تأويل نگذارى چطور شد كه در جلد سوّم شرح خودت صفحه 448 اين نامه را نقل و حتّى بجمله كه حضرت فرمايد : أقاد كما يقاد الجمل المخشوش برخورده و ابدا در پيرامون آن ببحث و دقّت نپرداختى آرى آنجا بطلان مذهب خود ، و رفقايت را يافتى لكن شيطان و حبّ جاه و رياست نگذاردند بطريق مستقيم بگرائى ، ابن ابى الحديد و مانندگان او بايد بدانند كه حق پنهان كردنى نيست ، و اگر دو سه روزى ابرهاى باطل در فضا پراكنده شده برعد و برق برخاستند ديرى نپايد كه خورشيد درخشان حق از پس آن ابرها تابش گرفته و آنها را از صحنه هوا تار و مار خواهد كرد ، اگر نويسندگان سنّى و خلفاء جور حقيقت مرتضى على و اولادش را پوشيده خواستند ، همان پرتو حقيقت علوى در قلوب عشّاق حقّ و نويسندگان شيعه پرتو افكن شده ، و حق را از لابلاى نوشتجات خودشان بيرون كشيده طشت رسوائيشان را بر بام جهان خواهند كوبيد ، اكنون اهل سنّت را اگر امروز ديگر طالب حقيقت شدهاند ، بخواندن و دقّت كردن در اين نامه دعوت مينمايم ، بارى از سخن دور نيفتيم حضرت فرمايد معاويه ) گمان كردى كه من بر خلفاء رشگ بزده ، و بر آنان طغيان و سركشى نمودم ، حال اگر اين سخن چنين است كه تو ميگوئى ، جنايت و بازخواستش بتو نميرسد ( و تو را آن رتبه و منزلت نيست كه در آن دخالت كنى ) تا آنكه عذر و علّتش برايت توضيح داده شود ، در اينجا حضرت عليه السّلام بشعرابى ذويب تمثّل جسته فرمايد : و تلك شكاة ظاهر عنك عارها و فرد اوّلش اينست و عيّرها الواشون أنّى احبّها گويد : نكوهشگران مرا بعشق آن معشوقه نكوهيدند ، در حاليكه عيب اين نكوهش از آن نكوهشگر هويدا است ، و او لياقت اين نكوهش را ندارد ، ( بنابراين معاويه تو هم آن قدرها بكس شمرده نميشوى كه مرا درباره خلفاى گذشته نكوهش كنى ) ديگر اينكه گفتى من براى بيعت كردن با ابىبكر جبرا كشيده شدم بدانسانكه شتر مهار كرده شده براى رام شدن كشيده ميشود ، سوگند بپايندگى خداى كه ( تو در اينجا سخت باخته و ) خواستى مرا نكوهش كرده رسوا كنى ستايش كرده رسوا شدى ،
( زيرا كه خودت اقرار و اعتراف كردى باينكه من از روى كراهت و اجبار ناچار به بيعت با ابىبكر شدم ،
[ 808 ]
و با اين سخن اثبات كردى كه اهل بيت رسول اللّه مظلوم و ستم رسيده بوده ، و اجماع امّتى كه شما و پيروانتان بدان قائل ميباشيد ابطال گرديد ، معاويه بگو بدانم اگر اجماع امّت بخلافت ابىبكر ثابت باشد ، آيا اقل من يكتن از آن جمعيّت هستم يا نه ، اگر گوئى نيستم كه دروغ گفته ، و خود را بيشتر رسوا كرده ،
و اگر گوئى هستم پس منكه راضى نبودم چرا بايد بقول تو مانند شتر مهار كرده شده براى بيعت كشيده شوم پس پيدا است كه اين بيعت بميل و اجماع امّت صورت نگرفته ، و بر من كه داماد و پسر عمّ و خليفه رسول اللّه ميباشم ستم شده است ) و مرد مسلمان هم مادام كه در دينش بشك اندر نشود ، و در يقينش بشبهه نيفتد مظلوم واقع شدنش برايش باعث خوارى و سرافكندگى نيست ، و اين است حجّت و برهان من ( بر حقّانيّت خودم ) كه منظورم از آن حجّت و برهان غير تو است ( و ايراد آن بر خلفاى ثلاثه كه به ناحق و ستم حقّ مرار بودند وارد است ، و براى تو كه دعوى پوچت نزد همه كس واضح است ببازى بايراد برهان نيست ) ولى من براى تو از آن حجّت و برهان باندازه كه تذكّرش بخاطر گذشت ظاهر كردم ( در عين اينكه نيرنگ ابوبكر و عمر را آفتابى نمودم ، مشت گره كرده خويش را با دليل بدهان و نيز نميكوبم ) آنگاه چيزيكه راجع بكار من و كار عثمان بود يادآور شدى ، و چون تو با او قوم و خويشى سزاوار است كه با سخت از آن شبهه داده شود تا ( در ضمن ) روشن گردد كه كدام يك از ما درباره او ستمكارتر و مردم را بسوى كشتنش راهنماتريم ، آيا آن كس كه ( در مدينه بوده و دقيقه از پند و اندرز بوى درباره رفق و مداراى با مردم فرو گذار نكرده و ) تمام همّتش را براى يارى او مبذول داشته و او ( از راه كج سرى و بيهوشى ) در جواب گفت خواهش ميكنم بجايت بنشينى ، و دست از يارى من باز دارى ، يا كسى كه عثمان از او يارى خواست و او در ياريش كندى و سستى كرده ، حوادث روزگار را بر وى پراكنده ساخت ( و با اينكه ميتوانست با مردم شام بوى مدد رساند ، مع ذلك بطمع رياست وسائل قتل او را بهتر فراهم كرد ) تا اينكه اجل مقدّر او هم بر وى رسيد ( و اغلب از مهاجرين و انصار كارش را ساختند ) معاويه بخدا سوگند كه اين دو نفر ( يارى كننده ، و دست از يارى كشنده با هم برابر نيستند ، و خداوند در سوره 33 آيه 18 فرمايد : قَد يَعلَمُ اللَّهُ المُعَوِّقينَ مِنكُم وَ القائِلينَ لِإِخوانِهِم هَلُمَّ إِلَينا وَ لا يَأتُونَ اليَأسَ إِلاَّ قَليلاً محقّق است كه خدا ميشناسد
[ 809 ]
معوّق گذارندگان كار ياريرا از شما ، و آنانكه برادران خويش را گويند بسوى ما بيائيد ، و نيايند ،
آنان براى شدّت و سختى جنگ جز عدّه كمى ( آنهم از روى بيرغبتى ، اكنون دانسته باش كه تو كسى هستى كه كار يارى عثمان را بتأخير افكندى ، تا او را بكشند ، و خودت برياست برسى ) لكن من از اينكه همواره با شمردن بدعتها ( ئى كه او در دين پديد آورده بود ) او را بخشم آورنده بودم پوزش نمىطلبم ، و اگر گناه من در نزد او اين باشد ، كه او را هدايت كننده ، و براه آورنده بودهام ، پس اى بسا نكوهش كرده شده كه گنهكار نيست ، و بسيار افتد كه پند دهنده گرفتار تهمت شود ، در صورتيكه من تا جائيكه در خور توش و توانم بود جز سر و سامان بخشودن كار او كارى نداشته ، و موفقيّت من ( در اصلاح آن امر ) جز از جانب خداونديكه تكيه گاهم بدو است نبوده است .
ديگر ( از چيزها كه در نامهات نوشته و چون طبل ميان تهى بصدا در آمده بودى اين بود كه ) گفتى از براى من و يارانم نزد تو جز شمشير ( برّان چيزى ) نيست ، براستيكه ( من وقتى اين سخن را در نامه تو خواندم از خيره چشمى و بيشرمى تو اندازهها گرفتم و از فرط شگفتى ) تو شنونده را در عين گرياندن خنداندى ( آخر اى پسر صخر كافر و اى فرزند نابغه زناكار بگو بدانم ) تو كجا و كى پسران عبد المطلّب را ( كه قماطشان را در ميدان دريده و نافشان را با شمشير بريدهاند ) از دشمن تن زن و از تيغشان ترسان يافتى ،
( كه اكنون آنان را از شمشير و ميدان ميترسانى ، زبان بكام دركش و چندين زنخ مزن ) و كمى بر جاى باش ، تا شير مرد دلير به پيكار ( ت ) برسد ، و زودا كه كسانى را كه آنان را جويائى ( تمام غرق در آهن و پولاد زانو بر تك اسب سبك خيز زده ، در دشت و كوه ) جوياى تو باشند ، و آنان را كه دور مىپندارى بتو نزديك گردند ، و من هم بسوى تو خواهم آمد با سپاهى بيشمار و ( پرخاشجو ) از مهاجرين و انصار و پيروى كنندگان نكوئيها ، در حاليكه انبوهيشان سخت ، غبارشان بسيار و بلند همه جامههاى مرگ را در بر كرده ( براى پيكار ميان تنگ بربسته ، دلهاى آهنين را بر وى زرههاى پولادين در پوشيده ، سنانشان آتش و خون ميبارد ، و چشمانشان شررهاى نابودى ميجهاند ) بهترين ديدارها در نزدشان ديدار پروردگارشان ( و جانبازى در راه دينشان ) ميباشد ، بهمراه آنانند دلير زادگان جنگ بدر ، و شمشيرهاى هاشمى كه البتّه جايگاه فرود آمدن آن دست و تيغها را بر ( فرق
[ 810 ]
حنظله ) برادرت و ( بازوى وليد ) خالويت و ( سينه عتبه ) جدّت و ( پيكر ) باقى كسانت نيكو شناخته و دانسته ، و آن شمشير از ستمگران دور نيست ( و بزودى سزاى تو را هم در كنارت خواهد نهاد ) .