ترجمة
از نامههاى آنحضرت عليه السّلام است بزياد ابن ابيه ، و زياد عامل عبد اللّه ابن عبّاس بود ، و ابن عبّاس نيز از طرف حضرت استاندارى اهواز و فارس و كرمان را داشت .
( زياد را از آن روى بزياد ابن ابيه ناميدند ، كه چند نفر در سر نطفه او با هم نزاع داشتند ، لذا عايشه او را باين نام ناميد ، و بدان معروف گرديد ، گفتهاند : وقتى عايشه خواست نامه بزياد بنويسد هر چه فكر كرد ندانست عنوان نامه را چطور آغاز كند ، زيرا ديد اگر بنويسد زياد ابن عبيد يا زياد ابن ابيه او را بخشم خواهد آورد ، و اگر بنويسد زياد ابن ابى سفيان دروغ گفته است ، بالاخره نوشت از امّ المؤمنين بسوى پسرش زياد ، زياد هنگاميكه اين عنوان را خواند خنديده و گفت : لقد لقيت امّ المؤمنين من هذا نصبا گفت امّ المؤمنين را عنوان من برنج افكنده است ، بارى اين زياد از دشمنان سرسخت حضرت امير المؤمنين ( ع ) و اولاد آنحضرت است ، او مردى بود با هوشى سرشار ، و زبانى فصيح ، محدّث قمى در سفينة البحار از گفته واقدى نقل ميكند : كه روزى زياد در مسجد در حضور عمر خطبه خواند كه در فصاحت كمتر مانندش شنيده شده بود ، عمرو عاص گفت اگر اين جوان از قريش بود بر مردم سرورى ميكرد ، ابو سفيان حاضر بود گفت اگر ترس از عمر مانع نبود ميگفتم چه كس او را در رحم مادرش وضع كرده است ، كنايه از اينكه فرزند من است از زنا ، و داستان شهادت دادن ابى مريم سلولى شراب فروش در مسجد شام در حضور معاويه و زياد و جمع كثيرى از مردم باينكه من وسائل زنا كردن ابى سفيان را با مادر زياد فراهم ساختم معروف است ، و نيز معاويه از همين جا اتّخاذ سند كرده زياد را برادر خويش خوانده ، و پس از قتل امير المؤمنين ( ع ) حكومت كوفه و بصره و توابع را بوى واگذار كرده ، و او كرد با شيعيان آنچه كرد ، ابن ابى الحديد در صفحه 72 جلد 3 گويد هنگاميكه زياد وارد بصره شد بر برادر
[ 776 ]
سعيد ابن ابى سرح كه يكى از شيعيان بود ، تنگ گرفته اموالش را ستانده ، و خانهاش را خراب و خودش را بزندان افكند ، همينكه اين خبر بحضرت امام حسن ( ع ) رسيد نامه بزياد نوشت كه برسيدن اين نامه اين مرد را با عيالش رها كرده ، اموالش را بازده ، و خانه از برايش بساز كه او بمن پناهنده شده است ،
زياد از اين نامه كه حضرت بعنوان تحكّم بوى نوشتند خشمگين شده نامه كه عنوانش اين بود كه از زياد ابن ابى سفيان الى الحسن ( ع ) ابن فاطمه ( ع ) بحضرت نوشته ، و جوابى تند و زننده و بىشرمانه بداد ، و در پايان گفت من اين مرد را بجرم دوستى پدرت و شفاعت تو درباره وى خواهم كشت ، حضرت وقتى كه نامه زياد را دريافت كردند جواب آن را چنين نوشتند : من الحسن ابن فاطمة إلى زياد ابن سميّه دانسته باش كه رسولخدا ( ص ) فرمودند فرزند زنا زاده از براى فراش و بايد نگهداريش كرد و زن زنا كار را بايد سنگسار نمود ، آنگاه نامه بمعاويه نوشته جواب نامه زياد را در جوف پاكت نهاده هر دو را بشام فرستاد معاويه وقتى جواب نامه زياد و پاسخ حضرت امام حسن ( ع ) را خواند كشور شام در نظرش تاريك شده نامه بزياد نوشته ، و در آن فراوان او را نكوهش كرده ، از جمله گفت من گمان ميكنم تو داراى دو رأى باشى ، يكى از طرف ابى سفيان كه حلم و حزم باشد ، ديگرى از طرف مادرت سميّه كه جهل و نادانى است ، البتّه برسيدن اين نامه بتو فورى شيعه حسن ( ع ) ابن على ( ع ) را از بند رها كرده اموالش را بازده ، خانه بهتر برايش بساز ، و او را با خلعت نيكو بسوى حسن ( ع ) فرست ،
كه چون توئى را بر وى دستى نيست ، آخر اى مردك پست بد مادر مگر نميدانى فاطمه دختر رسولخدا است و نسبت دادن تو حسن ( ع ) را بوى براى آنحضرت افتخار و شرف ديگرى است ، انتهى بارى حضرت بزياد نوشتند ) من با خداى سوگند ميخورم سوگندى درست و راست ، كه اگر بشنوم كه تو در مال و خراج مسلمين بچيزى كوچك يا بزرگ خيانت روا داشته ، البتّه بر تو حمله برده ، و سخت خواهم گرفت ، سخت گرفتنى ، كه تو را واگذار كند در حاليكه دارائيت كم ( و هيچ از آن مالى كه بستم اندوخته با تو نباشد ) و فقير و بيچاره مانده كمرت ( در زير بار وزر و وبال خم و ) سنگين ، و رتبهات پست و ناچيز باشد .
[ 777 ]