ترجمة
از نامههاى آنحضرت عليه السّلام است بعبد اللّه ابن عبّاس هنگاميكه او فرماندار بصره بود ( عبد اللّه ابن عبّاس ابن عبد المطلّب از ياران رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ، و علم تفسير قرآن را فارس ميدان ، و نطق و فصاحت را آيت بزرگ جهان است ، او علم تفسير را از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام فرا گرفت ، و در اثر ظرفى از شير كه حضرت رسول ( ص ) بوى نوشانيد از دانش بدرجات عالى نايل گرديد ،
تا جائيكه گفت من در مكّه دست حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام را در دست جبرئيل امين ديدم ، كه ميگفت مردم بيائيد و با خداى بيعت كنيد ، گفتندش تو چرا در قضيّه كربلا شركت نكردى گفت ما ياران حسين عليه السّلام را پيش از حضورشان در كربلا بنام و نشان مىشناختيم ، نام من جزء آنان نبود ، بارى او عموزاده حضرت امير المؤمنين ( ع ) ، و در تمام مواقف چه هنگام غصب خلافت ، با عمر ، و چه بعد از آن در مجالس و محافل و چه در هنگام صفّين در يارى حضرت امير المؤمنين ( ع ) مجاهدتها نموده ، و كوششها كرده ، و با سخنهاى آتشين دماغ معاندين آنحضرت را از قبيل معاويه ، و عمرو عاص ، و مغيرة ابن شعبه ، و عبد اللّه زبير بخاك ماليده است ، و حضرت نيز او را بسيار دوست داشته ، و كارهاى بزرگ را در كف با كفايت وى مينهادند ، اينكه بعضى از مورّخين نوشتهاند ، او در اواخر عمر بطرف معاويه متمايل شده ، سفرى بشام كرده است بسيار بعيد است ، و بعضى ديگر از تاريخ نگاران اين مطلب را باور نداشتهاند ، ابن عبّاس از بس در فراق رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله گريست در اواخر عمر از نعمت ديدار محروم ماند ، و پس از فوتش دو مرغ سفيد از كفنش بيرون آمده بآسمان پرواز كردند ، كه گفتهاند آن دو مرغ عبارت از علم وى ميباشند ،
بارى حضرت در اين نامه بوى نوشتند ) .
پسر عبّاس دانسته باش اين بصره ( كه اكنون تو از جانب من فرماندار آنى ) فرودگاه شيطان . و ( درخت ) فتنه و آشوب را كشتزار است ، لذا ( براى اينكه بصريان بر تو نتوفند ، و با تو نياشوبند ) ،
[ 773 ]
نيكى كردن با ايشان آنها را خرّم و شاداب دار ، گره بيم و ترس ( از خويش ) را از دلهايشان بگشاى ،
( و همواره با آنان بمهر بوده ، و آتش انقلاب را دامن مزن ) مرا گفتند تو با بنى تميم ؟ بدخوئى آغاز نهاده ، و در باره آنان دشمنى روا داشته ( سوابق درخشانشان را ناديده انگاشته ) با اينكه بنى تميم مردمى هستند كه ( در آسمان افتخارات ) هيچ ستاره از آنان غروب نكرد جز آنكه اخترى درخشانتر بر ايشان سرزد ،
( هر يك از بزرگانشانرا كه از دست دادند ، بزرگى شريفتر بدست آوردند ، دلاورى و غيرت آنها باندازه ايست كه ) نه در جاهليّت و نه در اسلام خونى از آنان هدر نشده ، و يا بسوى كين توزى نشتافتهاند ، آنها نسبت بما داراى خويشى ، و نزديكى ، ويژه ، و پيوسته ميباشند ( زيرا كه بنىهاشم ، و بنىتميم در ؟ الياس ابن مضر كه جدّ اعلا اعلاى من است بهم مىپيوندند ) و ما به پيوند دادن رشته خويشى ( اقرب و أوفى و ) مزد داده شدگان ، و بر بريدنش وزر و وبال دارندگانيم ، پسر عبّاس خدايت بيامرزاد ، لختى عنان باز كش ( و خويش را وا پاى و بنگر تا چه ميكنى و بدان ) كه آنچه از نيك و بد كه بدست تو بر مردم رود ، ما نيز ( كه تو را نيرو داده ، و فرمانت را بر مردم روان داشتهايم ) در آن شريكيم ( بنابراين ستم را در بر بند ، و مرا در پيشگاه حقّ و عدالت مسئول مساز ، گمان من درباره تو جز اينها است ) خويش را نزد گمان شايسته من بخودت درآر ، و عقيدتم را دربارهات سست منماى ، و السّلام .