ترجمة
از نامههاى آنحضرت عليه السّلام است در پاسخ نامه معاويه ( عليه اللّعنة و العذاب ) ( ابن ابى الحديد در صفحه 224 جلد 3 گويد روزى از روزهاى صفّين كه معاويه سخت خويش را در تنگناى جنگ گرفتار يافت ، عمرو عاص را گفت من نامه بعلى ( ع ) مينگارم باشد كه او را در كار پيكار شكّ و ترديد در اندازم عمرو عاص پوزخندى زده ، گفت معاويه تو كيستى كه بتوانى مانند على مردى را بفريبى ، بجاى خود باش كه او گول خور نيست ، معاويه گوش نداده ، نامه بحضرت نگاشت كه خلاصهاش اين است اگر ما ميدانستيم ، اين جنگ چه بسرمان خواهد آورد هرگز داخلش نميشديم ، و اكنون هر دو پشيمانيم ،
تو ميدانى كه لشگر عرب از دو سوى در شرف نابودى است ، من و تو فرزندان عبد مناف و در نسب با هم برابريم ، چنانچه مرا بحكومت شام بازگذارى فرمانت را گردن خواهم نهاد ، هنگاميكه حضرت آن نامه را ملاحظه فرمودند ، در پاسخ نوشتند اى معاويه ) اينكه فرماندارى شام را از من درخواست كردى دانسته باش ، چيزى را كه من ديروزش بتو ندادم البتّه امروز آن را بتو نخواهم داد ( و در يقين خود دچار شكّ و ترديد نخواهم شد ) ديگر آنكه گفتى جنگ عرب را ( همچون اژدها بدم دركشيد و ) خورد ، و از آنان جز كمى باقى نماندهاند ( كه از فرط فرسودگى بىشباهت بباقيمانده جانى كه در تن بيمار است نيستند ) بدانكه هر كه را حق خورد ( و بدست اهل باطل كشته شد ، زنده جاويد و روانه ) به بهشت ، و هر كه را باطل خورد ( و بدست اهل حق نابود شد مخلّد ) در آتش است ، و امّا اينكه گفتى ما و تو در سپاهيان و جنگ با هم برابريم ، پس بدانكه ( تو در اينموضوع سخت باشتباه افتاده و ابدا وجه شباهتى بين ما و تو موجود نيست ) نه تو در شكّ و ترديدت پايدارتر از من بر يقين ميباشى ، و نه شاميان بر دنيا حريصتر از عراقيان در امر آخرت ميباشند ( من و اهل عراق از روى ايمان و يقين براى
[ 770 ]
حق ميجنگيم ، تو و اهل شام از روى شكّ و ترديد براى دنيا ميجنگيد ) ديگر اينكه گفتى ، فرزندان عبد منافيم ما هم بهمچنين ، لكن حرف اينجا است كه نه اميّه ( ابن عبد شمس ) مانند هاشم ( ابن عبد مناف ) و نه حرب ( ابن اميّه ) همچون عبد المطلّب ( ابن هاشم ) و نه مهاجر ( از مكّه بمدينه ) همچون اسير و آزاد كرده شده ( بدست پيغمبر در فتح مكّه ) است ، معاويه آنكه نسبش روشن است ( و مانند آفتاب ميدرخشد ) مثل آنكه نسبش ناپاك و آلوده است نيست ، و آنكه با حق يار است غير از آن كسى است كه دنبال باطل است ، مؤمن و منافق يكسان نيند ( خلاصه هيچ چيز ما و تو بهم شبيه نيست كه خود را در رديف من گرفته ، من پاك تو ناپاك ، من شريف تو لئيم ، من مؤمن تو منافق ، من آزاد كننده ، تو آزاد كرده شده ، در هر حال دست از طريقه باطل گذشتگانت بدار و براه راست بگراى ) و چه ناخلف فرزندى است فرزنديكه پيروى كند پديرا كه در آتش نگونسار است ، حالا از همه اينها كه بگذريم ( چيز ديگرى كه با ما هست و با شما نيست ، و از تمامى اينها مهمتر است اين است كه ) در دستهاى ما است فضيلت نبوّت و پيغمبرى بطوريكه بوسيله اين فضيلت هر عزيزى را ( در جنب خويش ) خوار ، و هر خواريرا عزيز و سربلند ساختيم ، در آن هنگام كه خداوند عربرا گروه گروه بدينش در ميآورد ، و اين امّت خواه ناخواه آن دين را گردن مينهاد ، شما از كسانى بوديد كه دخولتان در اسلام بيرون اين دو راه نبود ، يا از روى دنيا پرستى ، و يا از ترس عقوبت در دنيا ( چون ميديديد كسانيكه وارد اسلام ميشوند عزيز ، و آنانكه آنرا نمىپذيرند خوار و ناچار كشته ميشوند ، شما گروه منافق صلاح خويش را در اين ديديد كه تظاهر بدين اسلام كرده ، تا هم از عزّت آن برخوردار ، و هم از ضرب شمشير اسلاميان آسوده باشيد ، هنوز مردم فراموش نكردهاند كه ابو سفيان پدرت هنگام بيعت با عثمان گفت اى بنىاميّه مركب سلطنت را سوار شويد كه بخدا سوگند بهشت و دوزخى در كار نيست ، اى كسيكه خود شاخى از شجره ملعونه ميباشى ،
ديروز بود كه پدرت بر الاغى سوار و تو آن را ميكشيدى ، و برادرت آن را ميراند ، پيغمبر خدا همينكه از دور شما را ديدند فرمودند : لعنت خداى بر سواره و كشنده و راننده باد ، آيا اينها دليل كفر شما نيست ) تازه همين اسلام دروغين شما هنگامى بود كه ( درخت تنومند اسلام ريشه دوانيده و ) يكّه تازان پيشاهنگ
[ 771 ]
به پيشى گرفتنشان ( در دين ) رستگار و نخستين دسته مهاجران با فضيلت و كرامت ( در جنگها در پيش روى پيغمبر خدا شهيد شده و از جهان ) رخت بر بستند ، معاويّه البتّه نگذار اهريمن ناپاك در تو راه يابد ، و بهره خويش را از تو برگيرد ( بيهوده سخن مسراى و براه خداى باز آى كه من همان ابو الحسن ديروزم ،
گفتهاند هنگاميكه اين پاسخ را دريافت كرد روزى چند از عمرو عاصش پنهان داشت تا عاقبت بدو بنمود ، عمرو عاص او را نكوهيده ، و على عليه السّلام را در اشعارى نيكو بستود ، و اين عمرو از روزيكه با كشف عورت در جنگ از چنگ حضرت رهيده بود ، زندگى خويش را مرهون عفو و اغماض حضرت ميدانست معاويه گفت عجب است كه تو مرا سرزنش كرده ، و با اينكه على آن طور تو را رسوا كرد بزرگش ميشمارى ، عمرو گفت امّا بزرگى على چيزى است كه تو خود آن را بهتر از من دانى ، امّا رسوائى بدان آنكه در جنگ با على ( ع ) رسوا شود رسوا نيست ) .