ترجمة
و نيز از نامههاى آنحضرت عليه السّلام است ، بمعاويه :
معاويّه چه خواهى كرد هنگاميكه ( چنگال مرگ گلويت را بيفشرد و ) سرپوشها از آنچه كه در آنى برافتد ،
زشتكاريهايت در پيش ديدهات هويدا گردد ، و آن چيز عبارت است ) از جهانيكه خويش را با كمال آراستگى بتو نماياند ، و با عيش و نوش فريبت داد ، دعوتت كرد اجابتش كردى ، كشاندت دنبالش رفتى ،
فرمانت داد فرمانش بردى ، زودا كه آگاه كننده ( مرگ ) تو را بر چيزى آگهى دهد كه ( هيچ ) نجات دهنده تو را از آن چيز ( كه عذاب آخرت است ) نجات نتواند داد ، معاويّه دست از اين كار بدار ( و بيجهت در چيزيكه تو را در آن حقّى نيست دخالت مكن ) و هنگام حساب را آماده باش ، براى فرود آمدن مرگ دامن بكمر در زن و ( براى آن روز توشه اندوخته ) سخنان ستمگران ( شام ) را از گوشت بدر كن ، و اگر ( سخنم را نشنيده ) دستورم را كار نبندى تو را بآنچه از خودت كه ( از آن ) بيخبر مانده آگهى خواهم داد ، ( و خواهم گفت كه تو پاك از راه حقيقت برون ، و در چاه غوايت نگونى ) براستيكه تو همان ( ناپاك ) مرد سركشى هستى كه شيطان از تو بهرجا كه ميخواسته است رسيده است ، و بآرزويش در تو دست يافته ، و همچون خون و جان در ( رگ و پوست ) تو جارى و روان گرديده است .
( از آن پس حضرت عليه السّلام از سياق موعظت خارج گرديده ، فرمايد : ) معاويّه ( بگو بدانم ) شما با نداشتن رتبه و پيشينيه و بلندى شرف كجا و كى سياستمداران رعيّت و فرماندهان امر امّت بودهايد ( كه اكنون تو در پى آنى چرا شما سابقه داريد ، لكن سابقه گمراهى و پيشينيه نفاق و كين توزى ) و من بخدا پناه ميبرم از سوابقى كه سببهاى شقاوت و سركشى باشند ، و من تو را ترسانندهام از اينكه همواره در چنگال فريب و آرزو افتاده و ( از فرط نفاق ) درون و بيرونت يكرنگ نباشند .
معاويّه ، تا چند ( بژاژ خائى و هرزه درائى گرائيده سخن از اسب و تيغ و سپاه ميرانى و ) مرا
[ 758 ]
بجنگ ميخوانى ( اگر راست ميگوئى ) دو لشگر را از جنگ معاف داشته مردم را يكسوى نهاده ،
خودت فراسوى من آى ( و ضرب دست دليران تهمتن را بنگر ) تا بدانى كدام يك از ما ( پرده سياه و ضخيم ) زنگ دل و ديدهاش را پوشانده است ( اى پسر صخر اگر پيش آمد زمان تو را مست و فراموشكار ساخته ، و سوابق مرا از يادت برده است ) بدانكه من همان ( قهرمان اسلام و شهسوار عرصههاى بدر ، و احد ، و حنين ، و خندق ، و خيبر ) ابو الحسنم ، منم كه تنها در يكروز جنگ بدر برادرت ( حنظلة ابن ابى سفيان ) و خالويت ( وليد ابن عتبه ) و جدّت ( عتبة ابن ربيعه ) را مغزشان را درانده ، از دم تيغشان گذراندم ( و بدركشان فرستادم ) آن شمشير با من ، و با همان دل ( پر از ايمان و يقين ) بديدار دشمنم ميروم . معاويّه ، من دينى ديگر ، و پيغمبرى تازه نگزيدم ،
و بهمان راه اسلاميكه شماها آن را با ميل واگذارده و بحال اجبار داخلش شديد روانم ، ( و با همان نيّتى كه ديروز با كفّار ميجنگيدم امروز با شما ميجنگم ، من كه ميدانم تو در مغز پوچت چه سوداى خامى ميپرورانى ) تو گمان ميكنى كه بخونخواهى عثمان برخاسته ، و حال آنكه نيك ميدانى خون عثمان كجا ريخته شده است ( اگر از كسانيكه او را محصور داشتند جوياى آن خونى ، از بنى تميم ، و بنى اسد ابن عبد الغرّا ،
طايفه طلحه و زبيرش بجوى ، و اگر از كسانى كه او را مخذول داشتند ، و ياريش نكردند طالبى خودت را در معرض قصاص در آر كه هر قدر عثمان از تو يارى خواست بفريادش نرسيدى آرى ) اگر خواهان آن خونى از آنجايش بجوى ( نه از من ، معاويّه بهمين نزديكى ) گويا تو را مينگرم كه همچون شترانى كه سنگينى بار پشتشان را گزيده ، و مينالند بدانگونه تو از گزش ( و سنگينى بار ) جنگ نالانى ، و گويا سپاهيانت را مينگرم كه از ضربات پياپى ( تيغ ) و قضائيكه ( ناچار ) بر آنان فرود آمده ، و كشته از پس كشته بخاك در غلطيدن مينالند ، و مرا بسوى كتاب خداى ميخوانند ، در حاليكه آن كتاب را انكار كننده ، و يا از بيعت خود باز گردندگانند ، ( و اين سخن وابسته بعلم امامت ، و يكى از معجزات آن حضرت است كه پيش از وقت از رفع مصاحف بمعاويّه خبر ميدهد ، لكن اهل سنّت در اينجا معطّل ماندهاند كه بچه تعبيرش كنند ، ابن ابى الحديد در صفحه 411 جلد 3 گويد : اگر گوئيم اين فراستى است نبوى كه اين حرف بزرگى
[ 759 ]
است ، و اگر گوئيم اخبار از غيب است كه اين حرف بزرگتر و عجيبتر است ، ولى در هر دو صورت اين سخن از آن حضرت بمنتها درجه بزرگى و شگفتى است ) .