ترجمة
آنگاه خداوند پاك برخى از حقوق خويش را براى پاره از مردم نسبت بپاره ديگر حقوق واجبى گردانيده ، و آن حقوق را در حالات گوناگون برابر داشته ، برخى را در برابر برخى ديگر واجب ،
و برخى از آن حقوق تحقّق پيدا نكند جز در برابر برخى ديگر ( مثلا زن وقتى حقّ نفقه بر شوهر پيدا ميكند كه از او فرمان ببرد ، پدر بر فرزند حقّى دارد ، فرزند در برابر حقّى ديگر دارد ، همسايگان بايد در برابر حقوق يكديگر را حفظ كنند لكن ) بزرگترين حقّى از اين حقوق كه خداوند پاك آنرا واجب گردانيده است حق والى بر رعيّت ، و حقّ رعيّت بر والى است ( اين حق است كه سلك اجتماع را بهم مىپيوندد ، زيرا وقتى فرمان روايان از نكوئى ، و دادگرى در حقّ فرمان بران دريغ نگفتند ، فرمان بران نيز آنها را با كمال ميل اطاعت خواهند كرد ، و در اثر اين وحدت و يگانگى تمام مفاسد اصلاح ميشود ) و خداوند پاك اين دستور را براى هر يك از فرمانبر ، و فرمانروا ، بر ديگرى واجب فرموده است ، و آن را واسطه نظم دوستى و ارجمندى دينشان قرار داده است ، بنابر اين كار فرمان بر بسامان نشود جز آندم كه فرمانروايان به نيكى گرايند ، و كار فرمانروايان اصلاح نپذيرد جز آندم كه فرمانبر در اجراى او امرشان استقامت بخرج دهد ، آنگاه همينكه رعيّت حقّ والى را ادا ، و والى حقّ رعيّت را گذاشت ، حقّ و راستى در ميانشان ارجمند ، راههاى دين راست و مستقيم ، پرچمهاى دادگسترى بر پاى ،
و سنّتها ( و احكام شرعيّه بدون انحراف و كژئى ) در مجراى خودش جارى خواهد گشت ، و بدين نسق كار جهان بسامان شود ، و اميد بپايندگى ملك و سلطنت ميرود ، و دشمنان طمع كار ( يكه براى ربودن كشور منتظر فرصتاند ) مأيوس ميگردند و ( اين در صورتى است كه دولت و ملّت با يكروح اتّحاد و صميميّت دست يگانگى بهم داده ، هر يك حقّ ديگرى را كما هو حقّه بگذارد ، ولى بالعكس ) اگر رعيّت بر والى چيره آمد ، يا والى بحقوق رعيّت دستاندازى كرد ، اينجا ديگر اختلاف كلمه پيدا شده ، پرچمهاى ستم هويدا و دغلكاريها در دين بسيار ، راههاى سنّت ( و احكام شرعيّه )
[ 611 ]
واگذار شده ، حدود الهى معطّل مانده ، كار با هواى نفس افتد ، و دردهاى درونى اشخاص بسيار گردد ، كسى براى حقّ بزرگى كه پايمال شده ، يا ناحق سترگى كه بجاى آورده ميشود ، ناشاد و اندوهگين نگردد ، در اين هنگام نكويان ( و اهل حقّ ) خوار ، و بدكرداران ( و اهل باطل ) ارجمندانند ، و اخواهيها و ديون الهى نزد مردم بسيار شود ( و حقّ حق ادا نگردد ) پس بر شما باد بأداء كردن آن حق ، و اندرز دادن و يارى نمودن يكديگر ، زيرا كه هيچكس بكنه فرمانبردارى خدا بدانسانكه او را در خور است نرسد ،
اگر چه در راه خوشنوديش پر حريص و آزمند بوده ، و كوشش فراوانى در كار بكار بندد ، لكن از حقوق واجبه خدا كه بر بندگان است ( و بايستى ادا شود ) اندرز دادن ، و يارى نمودن يكديگر است ،
براى بپاداشتن حق باندازه كوشش و توش و توانشان ، و مرد اگر حقّ ( گذارى خدا ) داراى منزلت و برترى ، و در دين داراى فضيلت و سابقه بوده باشد ، و برتر از اينكه بآنچه كه خدا از حقوقش بر او واجب گردانيده است و بايد بآن يارى داده شود او بجاى آورد نيست و ( البته در راه اداى حق حق بيارى ديگران نيازمند است ) نيز مرديكه مردم او را خوار مايه گرفته ، و در ديدهها كوچك است ، از اينكه ديگرى را در راه اداى حق يارى دهد ، يا ديگرانش يارى دهند بىنياز نيست ( خلاصه وضيع و شريف مردم در راه يارى حق بيارى و پشتيبانى از هم محتاجاند ، و نميتوان از يارى دادن ، و يارى خواستن از كسيكه در جامعه داراى شخصيّت برجسته نيست ديده پوشيد ) .