ترجمة
يكى از مرغائيكه آفرينشش شگفت انگيز است ، طاووس است ، اين طاووس را خداوند
[ 451 ]
از محكمترين تعادل آفريده ، و او را به نيكوترين طرز و تربيتى رنگ آميزى فرموده ، با باليكه بيخ و پيچهاى آنرا درهم پيوسته ، و دمى كه جاى كشيدنش را دراز قرار داده ، هر زمان كه ( براى جماع و مباشرت بسوى مادّه خويش رود ، آن دم را از پيچيدگى باز و بلند مينمايد ، در حاليكه آن دم بر سرش سايه افكنده ، تو گوئى بادبان كشتى دارينى است ( دارين جزيرهايست در سواحل قطيف از شهرهاى بحرين ايران كه در گذشته بندر بوده است ) كه كشتيبان آنرا ( هنگام بست و گشاد ) از سوئى بسوئى ميگرداند ، هنگام جنباندن دمش از روى نازش برنگهاى خود متكبّرانه ميخرامد ، و خروس وار ( مادهاش را در زير خود كشيده ) جماع ميكند ، و براى آبستن كردن آن ماده نزديكى ميكند ، نزديكى كردن نرهاى پرشهوت ( سرمست اى شنونده گرامى ) براى اثبات اين مدّعا ديدار آن را آشكارا بتو محوّل ميسازم ( كه آنرا به بينى و سخنم را تصديق كنى ) نه همچون كسيكه گفتار و مدّعاى خود را بأسناد سست و نادرست محوّل ميسازد ، و اگر جماع طاووس مانند گمان خطاى آن كسى باشد ، كه گمان ميكند كه آن اشگى است كه از چشمهايش بر آمده ، و در اطراف پلكهايش جمع شده ، و مادهاش آنرا بمنقار برداشته و مينوشد ، پس آبستن شده و تخم ميگذارد ، و جماع طاوس نر جز از اين اشگ بر آمده از چشم نيست ( اينكه امر غريبى نيست و ) البتّه اين طرز مطاعمه و منقار در منقار نهادن طاوس از مطاعمه كلاغ شگفت انگيزتر نيست ( چون كلاغ در برابر انظار جماع ميكند ، و اين جمله معروف است كه گويند هذا أخفى من سفاد الغراب اين امر از جماع زاغ پنهانتر است ، و عقيده عوام درباره جماع زاغ اينست كه ماده آن آبى از منقار نر گرفته و آنرا در سنگدان خود جاى داده ، و بوسيله آن تخم ميگذارد ، لذا حضرت عليه السّلام اينجا خواستهاند ثابت كنند كه جماع طاووس مانند جماع خروس است ، نه مانند مطاعمه كلاغ كه بخلاف در افواه عوام مشهور است و باز در وصف طاوس فرمايد ) خيال ميكنى استخوان و نى پرهاى آن ( از بس شفّاف و سفيد است ) ميلهائى است از نقره ، و آنچه بر آن بالها روئيده شده ، دايرههاى شگفتانگيزى است كه ( از حيث زردى و سبزى و قشنگى ) همچون گردن بندهاى طلا يا پارههاى زبرجد است ، و اگر بخواهى بالش را بآنچه كه زمين ميروياند تشبيه كنى خواهى گفت دسته گلى است
[ 452 ]
تازه كه از شكوفه هر بهارى چيده ( و دسته ) شده است ، و اگر بپوشيدنيها مانندش سازى حلّهائى را ماند ، كه در آن نگار و نقش فراوان بكار برده شده است ، يا همچون جامههاى خوش رنگ و زيباى يمانى است ، و اگر بزيورها و آرايش كردنيها همشكلش خواهى همانا هم رنگ نگينهاى رنگارنگى است كه در ميان نقره سپيد بجواهرات سبز و سرخ و زرد زينت يافته ميخرامد خراميدن پر ناز سرمست ، و از روى انديشه به دم و بالش نگريسته از قشنگى پيراهن و مقبولى و زيبائى نگار و نقش جامهاش قاه قاه ميخندد ( و در عين خنده ) ناگاه بپايش نظرى افكنده ( و از سر درد و سوز ) فريادى كشيده ، و به آواز بلند زار ميگريد ، تو گوئى نزديك بآن است كه آشكارا فريادرس بخواهد و از اندوه فراوانى كه ( از زشتى پاهايش ) باو دست داده براستى و درستى گواهى ميدهد ، چرا كه پاهايش همچون پاهاى خروس خلاسى ( خاكى رنگ ) باريك ( و زشت ) است و از كنار استخوان ساقش هم خارى پنهان بر آمده است ( كه پرپيدا نيست ) و از جايگاه يالش كاكلى است سبز و منقّش بنقوش زيبا ، و نيز از جاى برآمدگى گردنش مانند گردن تنگ و صراحى ( كشيده و بلند ) است ،
و جاى فرو رفتن آن برآمدگى تا زير شكمش ( از حيث خوشرنگى و قشنگى و سبزى ) همچون وسمه مينى يا لباس حرير و ديباى زيبائى است كه بآئينه صيقل داده شده پوشانده شده باشد ، تو گوئى اين طاووس خود را در سيه چادرى پيچيده ولى از بس خوشرنگ و شكيل و درخشان است گمان ميشود با رنگ بسيار سبزى در آميخته است و شكاف گوشش خطى است بباريكى سر قلم ، و بسفيدى گل بانونه بسيار سفيد كه آن سپيدى در ميان آن سياهى درخشان است ، خلاصه كمتر رنگى است كه اين مرغ ( خوشخطّ و خال و زيبا ) از او بهرهمند نگرديده باشد ، و از بس پيكرش برّاق و پر بها و طراوت است مثل اين است كه رنگها را جلوه خاصّى بخشيده باشد ،
پس اين طاوس شكوفههاى گوناگونى را ماند كه بارانهاى بهارى و آفتابهاى تند تابستانى آنها را نپرورانده است ( بلكه دست قدرت پروردگار پيكرش را بگلهاى رنگارنگ طبيعى آراسته است ) و گاهى ( مانند لعبتان طنّاز و سرمست چادر سندس و حرير ) بال را از تن بركشيده و جامه را از بدن ميكند ، و پرهايش بسان برگها ( از شاخهها ) ميريزند ، و پس از ريختن پياپى ميرويد ، تا اينكه بهيئت پيش از ريختن در آمده و رنگش بر خلاف رنگهاى پيش نبوده ، و در غير جايش واقع نميگردد ( همه بالهايش بهمان طرز اوّليّه
[ 453 ]
در جاى خودش ميرويد ) و هرگاه با دقّت در موئى از موهاى بالش بنگرى در هر بار رنگى دلكش بتو نشان ميدهد ، گاهى سرخ گلى ، گاهى سبز زبرجدى ، زمانى زرد طلائى ، پس چگونه ( ممكن است ) چگونگى آفرينش اين حيوان را هوشهاى ژرف عميق ، و خردهاى خوش قريحه و سرشار دريافته و ادراك نمايند ،
يا گفتار وصف كنندگان كيفيّت او را بنظم آورد ، در صورتيكه كوچكترين اجزاء اين حيوان ( بزرگترين ) وهمها را از درك كردن و ( بليغترين ) زبانها را از توصيفش زبون و ناتوان گردانيده است ، وه كه چه پاكيزه است خداونديكه خردها را از وصف مخلوقيكه در پيش ديدهها نمايان است خيره ساخته است ، در صورتيكه آن مخلوق را محدود ( بحدود ) و مركّب ( به تركيبات جسميّه ) و رنگ آميزى شده ( برنگهاى گوناگون ) در يافتهاند ، و زبانها را از چگونگى صفت و شرح حال آن باز داشته است ( آرى ) پاكيزه است آن خداونديكه پاهاى مورچه و پشّه كوچك و بزرگتر از آنها را مانند پيل و غيره محكم قرار داده ، و بر خويشتن وعده داده است كه هيچ پيكريرا كه جان در آن دميده است ، نجنبد جز آنكه مرگ و نيستى را پايان كارش قرار داده است ، ( و گفتهاند كه عمر طاوس 25 سال بيش نيست و در سه سالگى تخم ميگذارد ، آنهم سالى 12 دانه و 30 روز آنرا نگهدارى ميكند تا جوجه بر آورد ، و بالش هنگام روئيدن برگ درختان بهار ميرويد ، و هنگام خزان درختان ميريزد ، ( و اللّه العالم )