ترجمة
از سخنان آنحضرت عليه السّلام است ( كه پس از داستان معروف حكمين در جنگ صفّين و قبول كردن آنحضرت ( ع ) آن حكومت را از روى اجبار ) يكى از اصحاب از جا برخاسته و عرض كرد اوّل بار ما از حكومت نهى و پس از آن بآن امر كردى و ما نميدانيم كدام يك از اين دو امر بهدايت نزديكتر بود ، پس حضرت دست مبارك بر دست زده و فرمود :
اين ( بلا تكليفى و سرگردانى ) سزاى كسى است كه حزم و احتياط را از كف بگذارد ، آگاه باشيد بخدا سوگند اگر آن زمانيكه شما را امر كردم بآنچه شما را بدان مأمور نمودم ( بشما گفتم فريب عمرو عاص را نخورده ، و با شاميان بجنگيد ، اگر از من پذيرفته بوديد ) شما را حمل كرده بودم بسوى آنچه كه آنرا مكروه ميپنداشتيد ، لكن خداوند براى شما در آن خير قرار داده بود ( اگر برغم أنف خودتان سخن مرا شنيده دست از جنگ نكشيده بوديد از نعمت پيروزى برخوردار ميشديد ) و اگر استقامت كرده بوديد شما را هدايت كرده بودم ، و اگر كج بوديد راستتان نموده بودم ، و اگر ( از اجراى دستوراتم ) ابا و امتناع داشتيد شما را مدرك و بينا كرده ( و حجّت را كاملا تمام كرده بودم و فرمان مرا اگر
[ 325 ]
اطاعت كرده بوديد ) البتّه اين كار بهتر و استوارتر بود ( و من خيلى مايلم كه شما را براهى كه شايسته است سوق بدهم ) امّا بكمك كى ، و همراهى چه كس ؟ ؟ من اراده دارم درد ( گمراهى و نافرمانى ) امّت را با شما مداوا كنم ، و حال آنكه شما خود درد من هستيد ( باعث گمراهى و نافرمانى آنان نيز شمائيد ) مثل من با شما مانند كسى است كه ميخواهد خار را بوسيله نيش خار ديگرى از پاى بر آورد ، در صورتيكه ميدانيد خار با خار مايل است ( چنانكه گفتهاند لا تنقل الشّوكة بالشّوكة ، فإنّ ضلعها معها خار را با خار از پاى بيرون ميآورد كه ميل آن با آن است ، آنگاه حضرت عليه السّلام از فرط اندوه از نافرمانى مردم بخدا شكايت كرده ، و بياد ياران حقيقى و حاميان دين افتاده و فرمايد ) خدايا پزشكان اين درد بيدرمان ( گمراهى و نافرمانى مردم ) ملول شدند ، و آنانكه با ريسمانها ( ى لطف و نرمى ) آب از چاهها ( ى هدايت براى اين مردم گمراه ) ميكشيديد خسته شدند ، ( من ديگر اميدوار بدرمان مرض اين مردم نيستم ، خودت علاجى كن آه ) كجايند آنانكه بسوى اسلام خوانده شدند و آنرا پذيرفتند ، قرآن را خوانده ، و درياى احكام آن محكم ايستادگى كردند ،
بسوى پيكار دشمن ؟ بسيج شدند ، پس واله و شيداى آن گرديدند ، همچون شيفتگى و شيدائى شتران بسوى اولاد خودشان ، شمشيرهاى برّان را از غلاف كشيده ، دسته دسته ، و گروه گروه ، گرداگرد ، زمين ميدان جنگ را گرفته ، بعضى ( در راه خدا ) كشته شدند ، و بعضى نجات پيدا كردند ( و چون همه براى پيشرفت دين كار ميكردند ، و بقضاى خدا راضى بودند كشته شدن و زنده ماندن در نزد آنان و بازماندگانشان مساوى بود لذا وقتى كه از جنگ باز ميگشتند ) نه كسى بزندههاى آنان تهنيت ، و نه شخصى بمردههاى آنان تعزيت گفت ، راد مردانى بودند ، كه ديدگانشان از فرط گريه ( از خوف خدا ) كم نور ، و شكمشان از روزه لاغر ، لبشان از دعا پژمرده رنگشان از بيخوابى زرد ، غبار خشوع بر چهرهشان نشسته ، اينان برادران من بودند كه رفتند ( در غرفات بهشت سر خوش آرميدند ) پس سزاوار است كه ما تشنه ديدار آنان بوده ، و از دوريشان سر انگشتان را بدندان بگزيم ( آنها چون دينشان كامل بود ، شيطان از فريب دادنشان مأيوس بود لكن آن ) شيطان راههاى خودش را براى شما هموار ساخته ، و ميخواهد گرههاى دين شما را يكايك باز كند ، و جماعت شما را بجدائى تبديل ، و از آن جدائى فتنه و فسادى در ميانتان
[ 326 ]
توليد نمايد ، پس از وسوسه و افسون او اعراض ، و بسوى نصايح كسيكه آن نصايح را بسوى شما اهدا ميكند اقبال نمائيد و آنها را بسود خويش بكار ببنديد .