ترجمة
از سخنان آنحضرت عليه السّلام است كه در آن اصحاب خود را نكوهش و ياران رسول خدا را
[ 254 ]
ستايش ميفرمايد :
و اگر خداوند ستمگر را مهلت دهد ( تا چند روزيكه دور بدستش افتاده ، ستمكشان را آزار دهد اين بنابر مصلحتى است و ) هرگز از مؤاخذه و عقوبت او نگذشته ، در كمين او نشسته ، و در گذرگاهش ايستاده ، بيك ناگاه گلو و مجراى فرو بردن آب دهانش را گرفته ( فشار خواهد داد و جانش را خواهد گرفت ) آگاه باشيد ، بهمان كسيكه جان من بدست او است سوگند است ، اين گروه شاميان ( آخر ) بر شما چيره خواهند گرديد ، ولى نه براى اينكه آنها از شما بحق سزاوارتر باشند نه بلكه براى سرعت و شتاب آنان در انجام فرامين باطله رئيسشان ، و كندى و تسامح شما در اجراى او امر حقّه رئيستان ( با اينكه آنها بر باطلاند چون متّحدند فتح ميكنند و با اينكه شما بر حقّيد چون مختلفيد شكست ميخوريد ) ( امر غريبى است ) محقّق است كه امّتهاى ديگر صبح ميكنند ، در صورتيكه از ستم زمامداران خود بيمناكاند ، و من صبح ميكنم در حاليكه دلم از دست ظلم رعيّتم پر خوف ( و خون ) است ( اى مردم بيوفاى كوفه آخر شما را چه ميشود ، و براى چه اين دم گرم و آتشين من در دل سرد و آهنين شما اثر نميكند ) شما را براى جهاد برانگيختم نرفتيد ، سخن حقّ را گوشزدتان كردم نشنيديد ، نهان و آشكار دعوتتان كردم اجابت نموديد ، پند و اندرزتان دادم نپذيرفتيد ، همه حاضريد ( لكن ) مانند غائب ، و بندگانيد مثل خواجگان ( خيلى سخت سر و خيره چشيد وقتى كه ) حكمتها را بر شما ميخوانم از آن رم ميكنيد ( هنگاميكه ) به پندها و مواعظ نيكو پندتان ميدهم از آن دورى ميجوئيد ( زمانيكه ) شما را بجنگ اهل جور و ستم بر مىانگيزم هنوز سخنم بآخر نرسيده ، مانند فرزندان سبا ( كه چنان متفرق شدند كه ديگر گرد هم جمع نشدند ) شما را از گرد خود پراكنده مينگرم ( ميبينم كه دوباره ) بمجالس ( اوّليّه ) خود بازگشته ، و به پندهاى ( دروغين و پوشالى ) خويش درصدد گول زدن هم بر ميآئيد ، در هر بامداد شما را براه ( راست ) باز ميگردانم ، لكن شب كه ميرسد ، باز ميبينم مانند پشت كمان كج ، ( و بسوى نادرستى و باطل متمايل ) شدهايد ( آخر تا كى ) اندرز دهنده بستوه آمد ، و اندرز شنونده از مأيوسى نكاست ( من از بس شما را پند دادم و نشنيديد خسته شدم ، براى چه اصلاح امر كشور را مشكل و محال ميپنداريد ) اى گروهيكه بدنهاتان حاضر ، و خردهاتان گم است ، خواهشهاتان گوناگون و رؤساتان را ( بنافرمانى خود ) مبتلا كردهايد ، امير شما فرمان خدا را ميبرد ، و شما او را نافرمانى ميكنيد ،
[ 255 ]
امير شاميان نافرمانى خدا را ميكند ، و آنها او را فرمان ميبرند ، بخدا قسم ( بأندازه از دست شما بتنگ آمدهام كه ) مايلم معاويه در امر شما با من معامله كند معامله كردن دينار ( طلا ) را با درهم ( نقره ) ( يعنى همانطوريكه صرّافان يكدينار طلا ميدهند و ده درهم نقره ميگيرند ، من حاضرم كه معاويه ) ده تن از شما را از من بگيرد ، و يكتن از شاميان را در عوض بمن بدهد ، اى اهل كوفه من از شما از سه ( چيزيكه در شما هست ) و دو ( چيزيكه اصلا در شما نيست ) بغصّه گرفتار شدهام ( سه چيزيكه در شما هست آنست كه ) گوش داريد و كريد ، گويائيد و لاليد ، چشم داريد و كوريد ( دو چيزيكه در شما نيست آنست كه ) نه آزاده مردان خوش برخورديد ، و نه در گرفتارى برادران موثّق مورد اطمينانيد ( اى ) خاك آلود باد دستهاى شما ( انشاء اللّه هميشه فقير باشيد ) اى كسانيكه مانند شتران ساربان گمكرده ميباشيد ، كه هر وقت از طرفى جمع شوند ، از سمتى ديگر پراكنده گردند ، بخدا قسم گويا شما را مينگرم و گمان ( نزديك بيقين دارم كه هنگاميكه تنور جنگ گرم گردد ، و آتش زد و خورد شراره بجهاند ، شما از گرد پسر ابو طالب جدا شدهايد جدا شدن زن از پيش بچّه نوزاد خود ( همانطوريكه ممكن نيست بچّه ديگر در شكم زن درآيد ، جمع كردن شما امكان پذير نيست ، ولى من بحقيقت خودم مطمئنّ ) و از جانب پروردگارم گواهى داشته ، و از طرف پيغمبر براهى روشن و طريق آشكار رفته ، و از روش او پيروى مينمايم ( من و فرزندانم همواره رهرو همين راه خواهيم بود پس شما نيز ) نظر باهلبيت پيغمبرتان كرده ، ملازم ايشان شده ، و از آنان پيروى كنيد ، زيرا كه آنان هرگز شما را از راه راست بيرون نبرده ، و بهلاكت نميرسانند پس ( بنابراين ) اگر آنان جائى درنگ كردند ، شما نيز درنگ كنيد ، و اگر اقدام كردند ،
شما نيز اقدام كنيد ( در هر زمانى هريك از آنان طبق دستوريكه خداوند بر ايشان تعيين نموده براه راست روانند ، و شما را ياراى چون و چرا نيست ، كه بگوئيد چرا على حقّ خود را نگرفت ، و امام حسن ( ع ) با معاويه صلح كرد ، و امام حسين ( ع ) جهاد فرمود ) پس از آنان پيش نيفتيد كه گمراه ميشويد و پس نمانيد كه هلاك ميگرديد ( و آنطوريكه ) من ياران محمّد صلّى اللّه عليه و آله را ديدم يكى از شماها را آنطور نميبينم ، آنان بهيئت ژوليده موئى و گرد آلودگى صبح ميكردند ، زيرا كه شب را بسجده و قيام بسر ميآوردند ، ميان رخسارها و پيشانيهاى خود نوبت گذاشته بودند ( گاهى رخ
[ 256 ]
بخاك درگاه خدا ، و زمانى پيشانى بزمين ميسودند ، و چنان در سوز و گداز ) و بياد قيامت و معاد خود بودند ، كه تو گوئى بر سر آتش پارههاى سوزان قدم نهادهاند ، و بين دو چشمانشان از طول سجدهشان همچون زانوى بزها پينه بسته بود ، همينكه نام خداوند سبحان بميان ميآمد ( از سوز عشق و درد فراق ) چنان اشگ از ديدگانشان سيلان ميكرد كه جيب و دامانشان تر ميگرديد ، و از خوف از عقاب و اميد بثواب خداوند همچون درختى كه در روز تند باد ميلرزد بر خويش ميلرزيدند .