ترجمة
از خطبههاى آنحضرت عليه السّلام ( كه هنگاميكه بجنگ اهل بصره تشريف ميبردند بابن عبّاس فرمودند ابن عبّاس گويد در منزل ذى قار ( چاهى است نزديك بصره كه آب آن سياه و برنگ قير است ) بر امير المؤمنين عليه السّلام وارد شدم در حاليكه آنحضرت كفش خويش را وصله ميزدند پس بمن توجّه نموده و فرمودند يا ابن عبّاس اين كفش چند ارزش دارد و ابن عبّاس گويد عرض كردم بهيچ نمىارزد فرمود بخداى سوگند اين نعل بىارزش در نزد من گرامىتر از اين امارت ( و خلافت ) شما است مگر اينكه حقّى را بر پاى يا باطلى را دفع وهم بعد از آن منزل خارج شده اين خطبه را بيان فرمودند ( ايگروه مردمان ) خداوند سبحان محمّد صلّى اللّه عليه و آله را ( به پيامبرى ) بر انگيخت در حاليكه در ميان عرب هيچكس خواننده كتابى و مدّعى پيغمبرئى نبوده ( عرب كتاب و پيغمبر نداشت ) پس آن حضرت مردم را بسوى جايگاه اصلى خودشان ( فطرت اوليّه كه اسلام است ) و محلّ رستگاريشان
[ 111 ]
سوق داد تا آنگاه كه نيزهها بايشان راست ايستاد ( تشكيل دولتى داده و امورات آن دولت منظّم شد ) و سنگ لغزنده آنان آرامش يافت ( دلهاشان كه از خوف خصم لرزان بود ساكن گرديد ) بخدا سوگند من در آن زمان از مردمانى بودم كه لشكر خصم را ( از كشور مسلمين ) ميراندند تا اينكه آن دشمنان ( منكوب شده ) تمامى پشت كردند ( و گريختند ) و من در اينكار عاجز و ترسناك نبودم اكنون هم اين مسافرتم بسوى بصره مانند همان روزى است كه با كفّار ميجنگيدم البته ( پرده ) باطل را خواهم دراند تا حق از پهلوى آن آشكار گردد مرا با قريش چه افتاده است قسم بخدا كه جنگيدم با آنان در روزكارى كه كافر بودند و با آنان خواهم جنگيد در امروز كه بفتنه افتادهاند و من همانطوريكه ديروز ( زمان پيغمبر ) صاحب و مالك ايشان بودم امروز هم همانم ( در حيوة و ممات پيغمبر من خليفه بر حق و جانشين آنحضرت بوده و خواهم بود )