شرح
سيّد رضى درباره كلام امام ( ع ) مىگويد : اين كلام مختصر مواردى از نيكويى سخن را داراست كه تحسين تعريف كنندگان از روى فهم به پايه آن نمىرسد و بهره شگفتى از اين كلام بيشتر از بهره خودپسندى است و در عين حال داراى ويژگيهايى از فصاحت است كه تاكنون بر هيچ زبانى جارى نشده است و هيچ انسانى بر عمق آن اطلاع نيافته . كسى كه از دانش فصاحت بهرهاى ندارد آنچه ما درباره اين كلام گفتيم درك نمىكند ، مگر داراى ذوق سرشار باشد ،
و در هر صورت جز دانشمندان بلندى اين سخن را درك نمىكنند .
امام ( ع ) در اين قسمت از خطبه عبرت گرفتن را براى رعايت تقوا لازم دانسته و به صورت قضيّه شرطيّه متّصله توجّه داده است كه عبرت گرفتن وسيله رسيدن به تقواست . صورت قضيه شرطيّه متّصله چنين است : هر كس از پيشامدهاى ناگوار عبرت بگيرد تقوا او را از افتادن در شبهات باز مىدارد چگونگى ارتباط بين عبرت گرفتن و تقوا به اين صورت است : هر كس كه در توجّه به حقايق ،
عقل راهنمايش باشد و نور بصيرت او را بر مشاهده آفات دنيا آماده سازد و از دگرگونى حالات عبرتها به دست آورد و از كسانى كه همّت خود را به دنيا منحصر كرده و دنيا را جاى هميشگى خود دانستهاند پند گيرد ، خواهد ديد كه همه امور دنيا باطل و سايههايى زوال پذيرند . بنابراين خداوند ترس و تقواى خود را در دل چنين شخصى مىافكند و اين ترس از خدا او را از افكننده خود در امور باطل و بىدوام باز مىدارد و نور حق بر لوح نفسش به خاطر همين پند گرفتن مىتابد .
بنابراين لازمه تقوا به دور ماندن از شبهات است . امام ( ع ) با لفظ شبهات اشاره فرموده است به امور دنيوى باطل و بىدوام كه حق و ثابت و بادوام تصوّر مىشوند و قوّه خيال امور باطل را به حق مشتبه مىسازد و به همين دليل شبهات را شبهات ناميدهاند .
[ 596 ]
و مىدانيم قوّه تعقّلى كه از اسارت هواى نفس خارج باشد بر تشخيص حق از شبهات نيرومند خواهد بود .
امام ( ع ) رابطه عبرت و تقوا را با اين جمله كه : « من صحّت اين حقيقت را بر عهده مىگيرم و درستى آن را ضمانت مىكنم » تأكيد مىكند و كلمه « رهن » را به عنوان استعاره براى اين ضمانت به كار برده است چنان كه در قول خداى تعالى به همين معنى به كار رفته است كه : كُلُّ نفسٍ بما كَسَبَتْ رَهينَةٌ .
چه بسا حقيقت تقوا بر انسان پوشيده باشد ، بدين لحاظ تعريفى از تقوا آورده و مىگوييم : تقوا بر حسب عرف شرعى به ترس از خداوند تعالى بستگى دارد . بدين توضيح كه شخص متّقى از آنچه سبب دورى از خدا و توجّه به دنيا و زينتهاى آن مىشود پرهيز مىكند و از روى قصد از خدا روى برنمىگرداند ،
و چنان كه دانسته شده ، ترك و دورى از دنيا زهد حقيقى است و تقوا وسيله آن است ، بنابراين تقوا برترين قدرت براى نزديكى به خدا و بزرگترين مانع بىتوجّهى به خداست ، تقوا به معناى ترس از خدا در اوّل سوره نساء آمده است : يا ايُّها الناسِ اِتُّقُوا رَبَّكُمْ : « اى مردم از خدا بترسيد » ، و به همين معنى در اول سوره حجّ و شعرا نيز آمده است : اِذْ قالَ لَهُمْ اَخُوهُمْ نوحٌ اَلا تَتَّقُونَ : وقتى كه برادر آنها « نوح » به آنها گفت آيا از خدا نمىترسيد ؟ ، و همچنين در سخن هود و صالح و لوط و شعيب به مردمشان همين معنى منظور شده ، و در سوره عنكبوت از قول ابراهيم تقوا به همين معنى آمده است : اِذْ قال لَقَوْمِه اعْبُدُو اللَّه وَ التَّقوُه » [ 3 ] ،
« اِتَّقُو اللَّهَ حقَّ تُقاتِه » [ 4 ] ، تَزَوَّدُوا فَاِنَّ خيرُ الزّادِ التَّقْوى [ 5 ] ، در ديگر آيات قرآن نيز تقوا به همين معنى آمده است ، هر چند بعضى از مفسّران گاهى تقوا را به معناى
[ 3 ] سوره عنكبوت ( 29 ) : آيه ( 16 ) : ابراهيم به قوم خود گفت خدا را بندگى كنيد و از او بترسيد .
[ 4 ] سوره آل عمران ( 3 ) : آيه ( 102 ) : از خدا آن چنان كه شايسته اوست بترسيد .
[ 5 ] سوره بقره ( 2 ) : آيه ( 197 ) : توشه برگيريد بهترين توشه ترس از خداست .
[ 597 ]
ايمان گرفتهاند چنان كه در اين آيه آمده است : « اَلْزِمْهُم كَلِمةُ التَقْوى » [ 6 ] ، و گاهى تقوا را به معناى توبه گرفتهاند : « وَ لَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُرى امَنُوُا و اتَّقُوْا » [ 7 ] و گاهى تقوا را به معناى ترك معصيت گرفتهاند مانند : « وَ أتُوا الْبُيُوتَ مِنْ اَبْوابِها وَ اتَّقُو اللَّه » [ 8 ] .
حال كه معناى تقوا را دانستى بدان كه امام ( ع ) آنها را به لزوم رعايت تقوا آگاه مىكند كه تقوا رهايى بخشنده از شبهات است و به آنها يادآور مىشود كه در شبهات غرقند كه : الا و انّ بليّتكم قد عادت كهيأتها يوم بعث اللّه نبّيه . مقصود حضرت از بلاياى آنها تشتّت آرا و اختلاف نظر و نداشتن الفت و متّحد نبودن در يارى رساندن به دين خداست ، آنها شبهات القا شده از سوى شيطان را پذيرفتند و وسوسههاى شيطان را به دل راه داده و مغلوبش شدند . و اين از بزرگترين امتحاناتى است كه خداوند بندگان خود را بدان مىآزمايد . در اين باره خداوند متعال مىفرمايد : « وَ نَبْلُوَكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنةً وَ اِلَينا تُرْجَعُون » [ 9 ] . اينها شبيه امورى هستند كه در زمان بعثت پيامبر ( ص ) در ميان مردم رواج داشت و در ضمن اين گفتار آنها را متوجّه مىسازد كه با داشتن اين حالت ، تقوايى ندارند . بعد از آن كه معلوم شده دورى از شبهات از لوازم تقواست بنابراين افتادن آنها به شبهات موجب سلب تقوا از آنها شده بود ، امام ( ع ) بعد از اين كه افتادن آنها را در شبهات به دليل نداشتن تقوا بيان مىفرمايد با قسم جلاله در بلا افتادن آنها را به خاطر عدم يارى دين و پيروى از هواهاى نفسانى اعلام داشته و سه نوع بلا را به ترتيب زير يادآور مىشود :
1 بلبله : كنايه از كارهايى است كه بنى اميّه و ديگر امراى ستمگر انجام
[ 6 ] سوره فتح ( 48 ) : آيه ( 26 ) : آنها را بر ايمان وادار كرد .
[ 7 ] سوره اعراف ( 7 ) : آيه ( 96 ) : و اگر اهل قرا ايمان بياورند و توبه كنند .
[ 8 ] سوره بقره ( 2 ) : آيه ( 189 ) : از در خانهها وارد شويد و معصيت نكنيد .
[ 9 ] سوره انبيا ( 21 ) : آيه ( 35 ) : ما شما را با خير و شرّ مىآزماييم و به ما باز مىگرديد .
[ 598 ]
دادند مانند ايجاد غمهاى كشنده ، عدم امتياز صالحان از ناصالحان ، بالا بردن موقعيّت اجتماعى اراذل و اوباش و خوار و پست ساختن بزرگان از مقام و منزلتى كه داشتند .
2 غربله ، گويا كنايه از در آميختن آنها و مورد آزمايش قرار دادن آنها به وسيله دشواريها و كشته شدن در راه خداست همچنان كه بسيارى از صحابه و تابعين اين چنين آزموده شدند . در اين عبارت عمل آنها به غربال شدن آرد تشبيه شده است كه خالص از ناخالص جدا مىشود . به همين دليل لفظ غربال براى آزمايش و جدا شدن حق از باطل استعاره آورده شده است . در دو جمله فوق سجع متوازى وجود دارد .
3 افراد جامعه زير و رو شوند چنان كه محتواى ديگ به وسيله كفگير زيرورو مىشود تا افراد پايين جامعه بالا آيند و بالعكس . در اين جا لفظ « سوط » براى منظور ياد شده استعاره به كار رفته ، زيرا صاحبان جور كه بعد از حضرت آمدند بر مردم ستم و اهانت روا داشتند و قواعد اجتماعى را به ضرر مردم تغيير دادند . جمله سوم از نظر معنى به جمله اوّل نزديك است .
فرموده است : و ليسبقنّ سابقون كانوا قصّروا و ليقصرنّ سبّاقون كانوا سبقوا اين سخن امام ( ع ) اشاره به تغييراتى است كه در جريان حوادث زمان براى مردم پيش آمد . بعضى از شارحان نهج البلاغه گفتهاند مقصود امام از مقصّران كسانى هستند كه به سوى گروهى رفتند كه آنها از يارى امام ( ع ) در آغاز امر پس از وفات رسول خدا ، خوددارى كردند و آنگاه امام ( ع ) را در زمان خلافتش يارى دادند و با آن حضرت در جنگها شركت كردند . و منظور امام از سابقين كسانى هستند كه امام ( ع ) را يارى ندادند و او را تنها گذاشتند و از او روى برتافتند و با او جنگيدند . احتمال دارد منظور امام ( ع ) عموم افرادى باشند كه در گرويدن به اسلام سابقه داشتند ولى امام ( ع ) را يارى نكردند . بنابراين مقصّران با سابقه
[ 599 ]
مخالفت كسانى هستند كه بعداً عنايت الهى دست آنها را گرفت و توفيق جديّت در طاعت خدا يافتند و از اوامر خداوند پيروى كردند و از ارتكاب نواهى خدا دورى جستند با اين كه در آغاز در يارى امام ( ع ) كوتاهى كردند . عكس اينها كسانى هستند كه در آغاز امر در يارى امام ( ع ) و اطاعت خدا دامن به كمر زدند ( مانند طلحه و زبير ) ولى بعداً هواى نفسانى آنها را از راه قبلى منحرف كرد و راه شيطان را پيمودند و در نتيجه سابقه ايمانى آنها به تقصير و انحراف از دين تبديل شد .