لغات
روية : فكر ، انديش همامة النفس : همّت داشتن نفس به كارها ،
بعضى اين لغت را ( همامة نفس ) خواندهاند كه منظور ترديد در اراده است و از ريشه همهم كه به معناى آوازهاى آهسته و درهم و برهم است گرفته شده و بعضى همّة نفس خواندهاند .
احاطه : تحويل و تحوّل ، تغيير و انقلاب از حالى به حال ديگر است ، بعضى اين كلمه را اجاله قرائت كردهاند . و اجلّه كه به معناى تعيين وقت است نيز خواندهاند .
ملائمه : جمع كردن يا جمه قرائن : جمع قرينه ، آنچه كه به شىء نزديك شود .
احناء : جمع حنو ، به معناى ناحيه و اطراف .
فتقها ، شكافت آن را .
غرائز : جمع غريزه و به معناى طبيعتى كه انسان بر آن سرشته شده است .
اشباح : جمع شبح ، به معناى شخص .
اجواء : جمع جوّ ، به معناى فضاى وسيع .
ارجاء : جمع رجا ، به معناى اطراف .
سكائك : جمع سكاكه ، به معناى فضاى بين آسمانها و زمين ، هر فضاى خالى را هوا مىگويند .
اجار : به جريان انداخت . بعضى اجار تلفظ كردهاند كه به معناى گرد هم آوردن و جمع كردن است تلاطم : وقتى كه آب موج پيدا كند و امواج با يكديگر برخورد كنند .
عصف الرّيح : وزش باد ريح العاصفه : باد تند و شديد چنان كه اشيا را بشكند و خورد كند .
سلّطها : بر آن مسلّط و چيره شد .
دفيق : مندفق ، ريزش شديد آب .
زخار : مبالغه زاخر ، به معناى پر .
متن : باطن و استحكام هر چيزى .
ريح زعزع : بادى كه اشياء را به حركت در آورد و با نيروى زياد آنها را از جا بكند .
فتيق : شكافته شده .
اعتقام : بستن و محكم كردن . گفته مىشود :
اعتقم الارض مهبّها يعنى زمين را خالى و بىگياه قرار داد از سخن عرب كه مىگويد عقمت الرحم گرفته شده يعنى رحم قادر به بارورى نيست . عقم بدون « ت » نيز روايت شده است ، به اين معنا كه ابر را عقيم قرار داد كه درختان را باور نمىكند .
مربّ : محل اجتماع .
صفق و تصفيق : ضربى كه ايجاد صورت كند عصف : وزش باد با شدت و قوّت .
انارة الموج : آن را تهييج كرد و بالا برد .
[ 288 ]
اصل البحر : آبى كه گودال وسيعى دارد . در عرف گاهى به درياى شور گفته مىشود .
تموّج البحر : موج يافتن آب و بالا آمدن آن كه حكايت از هيجان و حركت دريا مىكند .
مخض : به حركت درآمدن .
مائر : حركت دار .
عبّ : بالا آمد و بشدّت خارج شد .
منفهق : وسيع .
مكفوف : چيزى كه پايين نمىآيد .
سمك البيت : سقف خانه .
عمد : جمع كثره است براى ستونهاى خانه .
سقاء : ظرف شير يا آب .
عباب : آب زياد .
زكام : آب انباشته .
تسويه : برابرى و تعديل .
سقف : اسم است براى آسمان .
سموك : ارتفاع و بلندا .
عامّة البيت : ستون خانه كه خانه بر آن استوار است .
دسار : هر چيزى كه براى محكم كردن چيزى بكار مىرود مانند ميخ و ريسمان و نظايرشان .
مستطر : پراكنده .
فلك : آسمان . گفته شده كه واژه فلك از چرخ ريسندگى دايره شكل گرفته شده است .
رقيم : اسم ديگر براى فلك است . و از رقم به معناى نوشتن و نقاشى گرفته شده است . چون ستارگان شبيه خطوط نقاشى هستند .
اطوار : حالات مختلف و انواع متباين . كسائى گفته است . ملائك در اصل مألك با تقديم همزه بر لام بوده و از الوك كه به معناى رسالت است گرفته شده سپس مقلوب شده و لام قبل از همزه آمده است . و گفته شده ملك در اصل ملئك بوده است و به خاطر كثرت استعمال همزه حذف شده و ملك تلفظ شده و هنگامى كه جمع مىبندند همزه را باز مىگردانند و ملائكه و ملائك مىگويند .
سأم : ملال ، خستگى مرق السهم : به تيرى گفته مىشود كه از يك طرف وارد و از طرف ديگر خارج شود تلفع : به جامه پيچيده سدنه : جمع سادن به معناى دربان و نگهبان .
قطر : اطراف ، ناحيه ركن : طرف ، جانب نظائر : مانندها .