ركن اول در مورد طرفين تشابه است
كه يا هر دو محسوسند و يا هر دو
[ 100 ]
معقولند و يا مشبّه به محسوس و مشبّه معقول و يا عكس اين است .
صورت اوّل ، كه هر دو طرف محسوس باشند مانند كلام امير المؤمنين ( ع ) درباره اهل بصره : كانّى بمسجدكم هذا كجؤجؤ سفينة ، « گويا مسجد شما را مىبينم كه مانند سينه كشتى در آب فرو رفته است » . مسجد و سينه كشتى هر دو محسوسند . و كلام ديگر آن حضرت در توصيف بعضى از تركها : كانّى اراهم قوما كان وجوههم المجانّ المطرقه ، « گويا مىبينم گروهى از آنها را كه چهرهايشان همانند چهره جنهاى سرافكنده است » . طرفين تشبيه تركها و مجانّ هستند كه شايد مؤلّف مجانّ را در هيأت تشكيل گرفته و محسوس به حساب آورده است .
صورت دوّم ، آن كه طرفين تشبيه هر دو معقول باشند . مانند كلام على ( ع ) :
كم ادرايكم كما تدارى البكار العمده و الثّياب المتداعيه ، « چقدر با شما مدارا كنم همچنان كه با بچه شتر ناپخته و جامه كهنه مدارا مىشود » . طرفين تشبيه در اين جا مداراست و وجه شبه دشواريى است كه حضرت با مردم كوفه داشت و تشبيه شده است به دشوارى كار كسانى كه با شتران جوان سر و كار دارند .
صورت سوّم ، آن كه تشبيه معقول به محسوس باشد مانند سخن على ( ع ) در حق مروان : اما انّ له امرة كلعقة الكلب انفه ، « آگاه باشيد كه براى مروان حكومتى خواهد بود به كوتاهى زمانى كه سگ دماغش را مىليسد » . فرمانروايى حالتى است معقول كه به ليسيدن دماغ سگ كه امرى محسوس است تشبيه شده است . همچنين مانند سخن ديگر آن حضرت : امّا بعد فانّ الامر ينزّل من السّماء الى الارض كقطر المطر ، « فرمان خدا مانند دانههاى باران از آسمان به زمين فرود مىآيد » . امر كه معقول است به دانههاى باران كه محسوس است تشبيه شده است و باز مانند سخن ديگر آن حضرت : كانّى بك يا كوفة تمدّين مدّ الاديم العكاظى ، « اى كوفه چنان مىبينم كه مانند پوست دباغى شده گسترش مىيابى » .
در اين جا كشش و گسترش يافتن كه معقول است به پوست دباغى شده كه
[ 101 ]
محسوس است تشبيه شده است .
صورت چهارم ، آن كه مشبّه به معقول و مشبّه محسوس باشد مانند گفته شاعر :
كانّ بصاص البدر من تحت غيمه
نجاة من البأساء بعد وقوع [ 50 ]
در اين جا مشبّه كه روشنايى ماه است محسوس و مشبه به كه خلاصى باشد معقول است . و باز مانند سروده صاحب بن عباد به هنگام تقديم عطرى به قاضى ابو الحسن :
اهديت عطرا كان مثل سنائه
فكانّما اهدى له اخلاقه [ 51 ]
امام فخر رازى تشبيه نوع چهارم را منع كرده است به اين اعتماد كه علوم عقلى به دست آمده از محسوساتند و محسوس مبناى معقول است . اقتضاى تشبيه كردن محسوس به معقول اين است كه اصل فرع و فرع اصل قرار گيرد و اين محال است .
سخن امام فخر درست نيست زيرا حواس هر چند مسير كسب علماند امّا تمام مسيرهاى كسب دانش نيستند . بر فرض بپذيريم كه حواس تنها راه كسب دانشاند ، نمىتوانيم بپذيريم كه محسوس از آن جهت كه فرع است اصل قرار گيرد نه به طور مطلق . و در اين مورد چنين نيست زيرا معقول فرع محسوس است از آن جهت كه معقول از محسوس به دست مىآيد و به همين لحاظ نمىتواند معقول مقدّمه محسوس باشد و با اين كه معقول در ادراك اوّليّه فرع محسوس است در تشبيه و ملاحظات ذهنى مىتواند براى معقول اصل قرار بگيرد .
[ 50 ] گويا روشنايى ماه شب چهارده از زير ابر مانند خلاصى از واقعه سختى پس از روى دادن مىباشد .
[ 51 ] عطرى را به وى هديه كردم مانند بزرگى مقامش گويا چيزى مطابق ميلش به او هديه شده است .
[ 102 ]
ركن دوّم