بحث چهارم استعاره بالكنايه
استعاره بالكنايه به منزله به كار رفتن لفظ در معناى حقيقى است . استعاره بالكنايه آن است كه بعضى از لوازم مستعار به منظور فهم معناى مقصود در كلام آورده شود بى آنكه به معناى حقيقى لفظ تصريح شده باشد مانند سروده ابى ذويب :
و اذا المنيّة انشبت اظفارها ، « هر گاه مرگ چنگالهاى خود را در شخصى فرو برد . . . » [ 70 ] گويا در اين مثال درنده را براى مرگ استعاره آورده است ولى نام آن درنده را ذكر نكرده ، امّا بعضى از لوازم آن درنده را ( كه چنگال است ) براى فهم معناى مقصود اضافه كرده است . امّا اين كه استعاره بالكنايه چگونه به منزله حقيقت است ، بايد دانست كه گاهى صفتى را براى شىء معقولى استعاره مىآورند و و چنين وانمود مىكنند كه اين صفت در حقيقت براى آن شىء معقول همواره ثابت است به حدّى كه اين صفت جايگزين معناى معقول مىشود . مثل اين كه صفت علوّ را براى فضيلت شخصى بر ديگرى استعاره بياورند و چنان وانمود كنند كه آن شخص برترى مكانى دارد ( يعنى محسوس ) مانند سروده ابى تمام :
و يصعد حتّى يظنّ الجهول
بانّ له حاجة فى السّماء [ 71 ]
[ 70 ] مصرع دوم شعر در متن نيامده است م .
[ 71 ] آن شخص چنان بلندى مقام يافت كه نادانان تصور كردند نيازى در آسمان دارد .
[ 121 ]
در اين مثال تشبيه ناديده گرفته شده و بلندى مقام ممدوح به صورت صعود مكانى آسمان بيان شده است . براى همين منظور گاهى اسم چيزى را براى غير آن استعاره مىآورند مانند بدر و شير براى اشخاص و در اين باره چنان مبالغه مىكنند كه گويا استعارهاى است در كار نيست و شخص خود بدر يا شير است اين معنى در بيت زير بخوبى آشكار مىشود :
قامت تظللّنى و من عجب
شمس تظللّنى من الشمس [ 72 ]
اگر شاعر استعاره بودن كلام خود را به ياد مىداشت تعجب نمىكرد ولى چون مستعار را به منزله مستعارله ( محبوب را عين خورشيد پنداشته ) از اين كه خورشيدى از خورشيدى سايه نموده تعجب كرده است . استعاره به شكل مبالغه در بيشتر موارد تعجّب زاست . گاهى استعاره مبالغه آميز زمينه تعجب نيست مانند شعر زير :
لا تعجبوا من بلى غلالته
قد زرّ ازراره على القمر [ 73 ]
شاعر در اين بيت چنان كه ملاحظه مىشود از خصوصيّات ماه چيزى را بيان كرده است ( تغيير يافتن ، كهنه شدن ) و سپس شنوندگان را از شگفتى كهنگى سريع لباس بر حذر مىدارد و دليل عدم شگفتزدگى را بستن دگمهها بر ماه مىداند .
درستى كلام شاعر در زمينه استعاره مبالغهآميز وقتى صحيح است كه به حقيقت ، محبوب خود را ماه تصور كند زيرا اگر معترف به ماه بودن محبوب نباشد و فقط او را به ماه تشبيه كند كلام باطلى را ادا كرده است .