بحث ششم درباره انگيزه به كار بردن كلام مجازى .
رو آوردن به مجاز يا به خاطر رسايى لفظ است ، يا رسايى معنى و يا هر دو . اگر براى رسايى لفظ باشد به دو قسم تقسيم مىشود :
الف يا به لحاظ خود لفظ است و اين زمانى است كه لفظ دلالت كننده بر معناى حقيقى بر زبان ثقيل باشد . سنگينى لفظ ممكن است به دليل سنگينى اجزاى لفظ يا نامناسب بودن تركيب و سنگينى وزن آن باشد و مجاز آوردن روانتر و خوشايندتر باشد .
ب ممكن است رو آوردن به مجاز براى خصوصيّاتى باشد كه بر لفظ
[ 97 ]
عارض شود و اين در صورتى است كه معناى مجازى براى شعر يا سجع و ديگر زيباييهاى سخن شايستهتر از معناى حقيقى باشد .
رو آوردن از معناى حقيقى به معناى مجازى به دليل رسايى معنى ، داراى چند ويژگى است :
1 گاهى مقصود از مجاز عظمت بخشيدن به معنى است كه اين منظور از معناى حقيقى حاصل نمىشود چنان كه گفتهاند : سلام على المجلس السامى ، « سلام بر مجلس با نام و آوازه » كه منظور اهل مجلس است .
2 گاهى به منظور تحقير مجاز به كار مىرود چنان كه از روى مجاز غايط را به قضاى حاجت تعبير مىكنند .
3 منظور طولانى كردن بيان است براى عظمت بخشيدن به شخص ، مانند اين كه مىگويى : رأيت اسدا : شيرى را ديدم و منظور انسان شجاع باشد . اين جمله از نظر بيان از جمله : رأيت انسانا يشبه الاسد فى الشجاعه ، رساتر است .
4 گاهى مجاز به منظور زيبايى خود سخن است . اين نوع مجاز براى تأكيد يا تلطيف سخن به كار مىرود . امام فخر در اين باره چنين گفته است :
« هر گاه انسان بر سخنى آگاهى پيدا كند اگر بر تمام مقصود سخن آگاه شود در اين صورت براى انسان شوقى براى فهميدن چيز ديگرى باقى نمىماند و اين تحصيل حاصل است و تحصيل حاصل محال است و اگر از مقصود سخن هيچ چيز در نيابد بازهم براى انسان شوقى درباره سخن حاصل نمىشود . امّا اگر بر بعضى از معانى كلام آگاه شود آن مقدار از معنى كه معلوم باشد انسان را تشويق مىكند براى فهميدن مقدار نامعلوم و از دانستن مقدار معلوم لذّت مىبرد و از ندانستن مقدار نامعلوم رنجشى پيش مىآيد . و همين پى در پى آمدن دردها و لذّتها شادى بخش است و هر گاه لذّت در پى الم حاصل شود ، درك لذّت قوىتر و نفس آن را كاملتر در مىيابد » . اكنون كه اين توضيح روشن شد مىگوييم : هر گاه به
[ 98 ]
وسيله لفظى كه دالّ بر معناى حقيقى است چيزى را بيان كنيم علم به تمام مقصود حاصل شده است و بنابر اين لذّت شديدى حاصل نمىشود ، ولى هر گاه معناى لفظى را از معناى لوازم خارجى لفظ جويا شويم معناى حقيقى لفظ به دست مىآيد ولى نه بطور كامل و آن حالت جستجوگر كه حاكى از دغدغه خاطر است حاصل مىشود . مثلا هر گاه بگويى : « انسانى را ديدم كه شبيه شير است در شجاعت » تمام معناى مقصود را با تمام الفاظ قراردادى بيان كردهاى و لذّتى را كه از عبارت :
« شيرى را ديدم كه در دست او شمشير است » پديد مىآيد ، از سخن اوّل به دست نمىآيد ، زيرا در مثل دوّم ابتدا ذهن از لفظ اسد معناى شير و لوازم آن را كه شجاعت است مىفهمد ، سپس از قرينه شمشير ذهن انسان به وجه شبه كه شجاعت است به انسان منتقل مىشود و اين همان تشويش خاطر و لذّت نفسانى است .