بحث اوّل : درباره تعريف بلاغت و فصاحت است
بلاغت مصدر بلغ است و بليغ كسى است كه نهايت مقصود خود را با عبارتى كه از خلاصه گويى مضرّ به معنى و مفصّل گويى خسته كننده به دور باشد ادا كند .
فصاحت عبارت است از عارى بودن سخن از پيچيدگى الفاظ . ريشه فصاحت از فصيح است و آن شيرى است كه ناخالصى آن گرفته شده باشد و مربوط به زمان زايمان نباشد . فصح و افصح به معناى خالص به كار مىرود .
عربها وقتى كه شير گوسفند خالص شود مىگويند : افصحت الشاة و هر گاه زبان از لكنت و گرفتگى پاك شود مىگويند : افصح العجمى فصاحة ، يعنى زبان گنگ باز و فصيح شد . فصاحت نزد اهل ادب به معناى به كار بردن لغات دور از فهم نيست ، بلكه به معناى به كارگيرى عباراتى است كه به فهم نزديك و براى شنونده شيرين و از لحاظ نوآورى تعجّب انگيز ، آغاز آن بر انجامش گويا ، و ابتداى آن
[ 67 ]
نشان دهنده سبك آن باشد . بيشتر سخنوران بين بلاغت و فصاحت فرقى نگذاشته و آنها را به عنوان دو لفظ مترادف در معناى واحد به كار بردهاند . و بعضى بلاغت را درباره معنى ، و فصاحت را در مورد الفاظ قرار دادهاند ، ولى ادّعاى نزديك به حقيقت اين است كه فصاحت موجب بلاغت مىشود و بلاغت از فصاحت فراگيرتر است ، زيرا گاهى شخص غير فصيح مقصود خود را به هر نوع عبارتى مىرساند و در عرف علما ، بلاغت و فصاحت مساوى هماند . خلاصه : فصاحت عبارت است از پاكى سخن از پيچيدگى كه دلالتش بر معنى باعث آسانى فهم شود و شنيدنش لذّتبخش باشد و بلاغت سخن فصيحى است كه سخنور را در اداى مطلب به نهايت مقصودش برساند .