فرموده است : و طفقت ارتئى بين ان اصول بيد جذّاء او اصبر على طخية عمياء
مقصود اين است كه حضرت فكرش را در چارهجويى امر خلافت به كار
[ 3 ] فضايل و بزرگواريها آن قدر در درجه بالا قرار گرفتهاند كه گويا در كنار بعضى ستارگان واقع شدهاند .
[ 508 ]
انداخته و بين دو طرف نقيض مردّد بوده است : آيا با كسانى كه خلافت را به دست گرفتهاند درگير شود يا كنارهگيرى كند ؟ در هر دو صورت خطرى متوجّه حضرت بوده است ، زيرا قيام با دست شكسته جايز نيست ، چون خود فريبى است و كارى از پيش نمىرود ، و به مخاطره انداختن جامعه اسلامى بدون فايده بوده است .
صفت « جذّاء » را كه به معناى شكسته يا مقطوع است براى بيان بىياورى خود استعاره آورده است . وجه مشابهت اين است كه دست شكسته لازمهاش قدرت نداشتن براى به دست آوردن و تسلط بر چيزى است و ياور نداشتن به منزله دست شكسته است و به همين دليل دست شكسته به معناى ياور نداشتن استعارهاى است زيبا .
و امّا ترك خلافت لازمهاش صبر و مشاهده به هم ريختن امور و عدم شناخت حق از باطل به وسيله مردم براى آن حضرت بلايى است سخت دردناك ،
بنابراين امام ( ع ) كلمه « طخية » را براى در آميختن حقّ و باطل به عنوان تشبيه محسوس به معقول استعاره آورده است ، وجه شباهت اين است چنان كه انسان در تاريكى به مطلوب هدايت نمىشود در هنگام در آميختگى امور ، مردم راه حركت به سوى خدا را تشخيص نمىدهند .
امام ( ع ) لفظ « طخية » را به « عمياء » به عنوان استعاره توصيف كرده است ،
زيرا شخص كور به مقصد خود هدايت نمىشود همچنين ظلمتى كه نتيجه آميختگى امور است موجب مىشود كه حق از باطل جدا نشده بدان عمل نشود .
سپس امام ( ع ) شدّت اين آميختگى امور و مشكلات مردم را به دليل منظّم نبودن امورشان و درازى مدّت اين وضع را با اوصافى كه ذيلاً شرح داده مىشود كنايه آورده است .
در اين اوضاع و احوال
[ 509 ]
1 سالمندان ناتوان و ضعيف مىشوند ،
2 جوانان پير مىشوند ،
3 مؤمن كوششگر در راه حق و مدافع آن از اين آميختگى ، سختيهاى زيادى مىكشد و كوشش فراوانى مىكند تا ( عمرش به پايان رسيده ) و به لقاء اللّه برسد .
بنا به قولى مؤمن براى وصول به حقّش كوشش فراوان مىكند ولى تا فرا رسيدن مرگش به حقّش نمىرسد .
امام پس از ترديد و دو دلى به برترى رأى خود در انتخاب قسم دوّم ، يعنى صبر و ترك قيام در امر خلافت اشاره مىكند ، به نظر من با اين گفتهاش ، صبر در برابر مشكلات و عدم قيام با شمشير به عقل نزديكتر و به نظام اسلام سزاوارتر است . دليل برگزيدن قسم دوّم روشن است ، چون مقصود امام على ( ع ) از رقابت بر سر خلافت اقامه دين و به اجرا در آوردن قواعد اسلام طبق قانون معتدل و نظام بخشيدن به كار مردم بود ، چنان كه مقصود همه پيامبران ( ص ) همين است . درگير شدن امام ( ع ) با رقباى خود بر سر امامت با اين كه ياورى نداشت به نتيجهاى نمىرسيد ، بعلاوه در اين قيام امور مسلمين منشعب ، تفرقه كلام پيدا مىشد و بخصوص در ميانشان فتنهها به وجود مىآمد با توجّه به اين كه اسلام نوپا و هنوز علاقه به آن در دلها رسوخ نكرده و شيرينى آن را در نيافته بودند . علاوه بر اين منافقان و مشركان ، اين دشمنان اسلام ، در همه جا در نهايت قدرت بودند . با اين وصف و ملاحظه اين احوال براى آن حضرت بر پا كردن جنگ و نزاع براى به دست آوردن خلافت ، بر خلاف آن چيزى بود كه آن حضرت از جنگ منظور داشت . از طرفى صبر و ترك مقاومت در مقابل مدعيان براى به دست آوردن خلافت ، هر چند بر حسب آنچه امام ( ع ) در اين خطبه ذكر كرده است موجب اختلال در دين بود و اگر آن حضرت خلافت را در دست مىداشت نظم امور
[ 510 ]
تمامتر و قوام آن كاملتر بود ، امّا اختلال در امر دين با وجود خلافت ديگران ،
نسبت به اختلالى كه در صورت نزاع پيش مىآمد كمتر بود و بعضى از شرور سادهتر از بعضى ديگر است .