فرموده است : مأخوذا على النبيّين ميثاقه
كلمه مأخوذ در عبارت امام ( ع ) به حال منصوب است و فعل آن بعث و ذوالحال پيامبر ( ص ) مىباشد . بقيه كلمات منصوب عبارت امام ( ع ) نيز به عنوان حال منصوباند . مقصود از گرفتن ميثاق پيامبر از انبيا بنابر آنچه كه ذكر شد امر نهفته در فطرت آنهاست كه اعتراف به حقانيت پيامبر اسلام و تصديق ديانتش مىباشد . زيرا تصديق نبوّت پيامبر اسلام از جمله عبادت حقّ سبحانه به شمار مىآيد . معناى كلام اين است كه خداوند پيامبر را برانگيخت در حالى كه تصديق نبوّت او را از انبيا و ديگران گرفته بود . و نشانههاى ظهور و بشارت به مقدم او با توجّه به نجابت خانوادگى و بزرگوارى نسب و اهميت زمانى كه به پيامبر مبعوث شد در ميان آنها مشهور بود . پس از اين كه امام ( ع ) بيان مىفرمايد كه خداوند پيمان نبوّت پيامبر را از انبياى قبل گرفته است و مزيّت بعثت پيامبر و فضيلت شرع رسول گرامى و چگونگى بهرهمند شدن مردم از شريعت رسول اشاره كرده و مىفرمايد « در روز بعثت پيامبر مردم مختلفى در روى زمين بودند و خواستههاى مختلفى داشتند و آراى مختلف و متشتّت در ميان گروههاى پراكنده وجود داشت » .
« واو » در « و اهل الارض » نيز حاليه است و جمله محلا منصوب مىباشد و « اهواء » خبر براى مبتداى محذوف است و در اصل « اهوائهم اهواء متفرّقه » بوده است و همچنين كلمه « و طوائف » در اصل و طوائفهم طرايق متشتّة بوده است .
يعنى خداوند پيامبر را برانگيخت در حالى كه در روز بعثت آن حضرت مردم دينهاى مختلف و نيز آراء گوناگون داشتند به شرح زير :
گروهى داراى شريعت بودند مانند يهود ، نصارا ، صائبين و مجوس كه ديانت آنها از بين رفته بود . اگر چه بدانها منتسب بودند و به صورت كسانى كه تشبّه به ديانت داشته باشند باقى مانده بودند . آنچه كه در دست آنها مانده بود ديانت تشبيه
[ 416 ]
و تجسّم بود ، چنان كه قرآن كريم از آنها چنين حكايت مىكند : وَ قالتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ اَبْناءُ اللَّه وَ اَحِبّاؤُه [ 11 ] ، وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّه وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسيحُ ابْنُ اللَّه [ 12 ] . وَ قالَتِ اليَهُودُ يَدُ اللَّه مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ اَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بما قالُوا [ 13 ] .
مجوس دو مبدأ را قبول داشتند . خير را به يك مبدأ و شرّ را به مبدأ ديگر نسبت مىدادند . پندار آنها اين بود كه ميان اين دو مبدأ جنگى در گرفته است و فرشتگان ميانجى شدند و ميان آن دو بدين صورت صلح برقرار كردند كه عالم سفلا مدّت هفت هزار سال به مبدأ شر اختصاص داشته باشد اما آنان كه خواستهها و افكار مختلف دارند و دستجات پراكندهاى هستند به چند دسته تقسيم مىشوند . بعضى از اعراب مكّه بودند كه اهل ديانت نبودند و نيز بعضى ديگر كه ساكن مكه نبودند عقيده به تعطيل داشتند و بعضى محصّله بودند ، آنها كه به تعطيل عقيده داشتند به سه دسته تقسيم مىشدند :
1 دستهاى از آنها منكر خدا و بعثت و معاد بودند و طبيعت را زنده كننده و روزگار را نابود كننده مىدانستند . اينان همان كسانى هستند كه قرآن از آنها چنين حكايت مىكند : وَ قالُوا ما هِىَ اِلاّ حَياتُنَا الدّنيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا الاّ الدَّهْرُ [ 14 ] . اينان زندگى و مرگ را در تركيب و تحليل طبيعت محسوس مىدانستند . حيات دهنده را طبيعت و هلاك كننده را روزگار مىدانستند . قرآن مىگويد : وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ اِنْ هُمْ اِلاّ يَظُنُّونَ [ 15 ] .
[ 11 ] سوره مائده ( 5 ) : آيه ( 18 ) : يهود و نصارا گفتند ما فرزندان خدا و دوستان او هستيم .
[ 12 ] سوره توبه ( 9 ) : آيه ( 30 ) : يهود گفتند عزير پسر خداست و نصارا گفتند مسيح پسر خداست .
[ 13 ] سوره مائده ( 5 ) : آيه ( 64 ) : يهود گفتند دست خدا بسته است دست آنها بسته باد و به خاطر آنچه گفتند لعنتشان باد .
[ 14 ] سوره جاثيه ( 45 ) : آيه ( 24 ) : جز زندگى دنيا چيزى نيست ما زنده مىشويم و مىميريم و چيزى جز روزگار ما را به هلاكت نمىرساند ، به آنچه مىگويند علم ندارند ، اين پندار آنهاست .
[ 15 ] سوره جاثيه ( 45 ) : آيه ( 24 ) : جز زندگى دنيا چيزى نيست ما زنده مىشويم و مىميريم و چيزى جز روزگار ما را به هلاكت نمىرساند ، به آنچه مىگويند علم ندارند ، اين پندار آنهاست .
[ 417 ]
2 دستهاى ديگر از آنها به خالق و ابتداى خلق اقرار داشتند ولى بعثت و معاد را منكر بودند و قرآن از آنها چنين حكايت مىكند : ضَرَبَ لَنا مَثلاً و نَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يَحْىِ العِظامَ وَ هَىِ رَميمٌ قُلْ يُحيْيهَا الَّذى . . . [ 16 ] 3 گروهى ديگر از آنها به خداوند و نوعى بازگشت معتقد بودند ولى بت مىپرستيدند و چنين مىپنداشتند كه بتها در نزد خدا آنها را شفاعت مىكنند ،
قرآن در اين باره چنين مىفرمايد : وَ يَعْبُدُوُنَ مِنْ دُونِ اللَّه ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّه [ 17 ] . از همين دسته سوّم قبيلهاى بودند كه از بيان عقيده خوددارى مىكردند اينان پيروان بت لات در طائف بودند . قريش و بنو كنانه و غيره پيروان غزا در مكّه بودند و بعضى از اينان بتها را به صورت ملائكه مىساختند و به وسيله آنها به ملائكه توجّه مىكردند و بعضى ملائكه را مىپرستيدند همچنان كه خداوند مىفرمايد : بَلْ كانُوا يَعْبُدوُنَ الْجِنَّ .
امّا محصله در زمان جاهليّت سه دسته از علوم را دارا بودند .
اوّل علم انساب و تاريخ و اديان . دوّم تعبير خواب . سوّم علم ستاره شناسى . كاهنان و ستارهشناسان از اين دسته بودند . از پيامبر ( ص ) روايت شده است كه فرمود : « كسى كه از طريق ستاره شناسى چنين و چنان بگويد بر آنچه بر محمد ( ص ) نازل شده ، كافر شده است [ 18 ] » .
از غير اعراب نيز گروههايى وجود داشتند مانند براهمه هند . و خلاصه نظر آنها حسن و قبح عقلى باز مىگشت در تمام احكام به عقل رجوع مىكردند و
[ 16 ] سوره يس ( 36 ) : آيه ( 78 ) : براى ما مثلى آوردند و خلقت خود را از ياد بردند ، گفتند چه كسى اين استخوانهاى پوشيده را زنده مىكند ؟ بگو آنكه اوّل بار آنها را آفريد .
[ 17 ] سوره يونس ( 10 ) : آيه ( 18 ) : غير خدا كه برايشان سود و زيانى ندارند مىپرستند و مىگويند آنها شفعاى ما در نزد خدا هستند .
[ 18 ] من قال مطرنا ببنو كذا فقد كفر بما انزل على محمد ( ص ) .
[ 418 ]
شرايع را منكر بودند و به مردى نسبت داده مىشدند كه نامش براهام بود . بعضى ديگر پيروان « بدده » بودند . بدّ در نزد آنها شخصى بود كه در اين جهان تولّد نيافته و فرزندى نداشت ، ازدواج نكرده و طعام و شراب نمىخورد ، نه پير مىشود و نه مىميرد . گروهى ديگر اهل انديشه بودند ، اينها كسانى بودند كه به گردش افلاك و احوال نجوم آگاهى داشتند . گروهى به موجودات روحانى معتقد بودند . يعنى واسطههاى روحانى را قبول داشتند كه از نزد خدا به صورت بشر به رسالت آمده بودند ، بدون آن كه كتابى داشته باشند .
بعضى ديگر ستارگان را مىپرستيدند و دستهاى خورشيد و جمعى ماه را پرستش مىكردند . در نهايت همه اينها بتپرست بودند زيرا به پيامبر حاضرى كه مورد توجّه آنها باشد و در مشكلات به او رجوع كنند اعتقاد نداشتند . به اين دليل بود كه پيروان روحانيّات و ستاره پرستان بتهايى را به شكل كواكب مىساختند و آنها را مىپرستيدند . و اصل بت پرستى از اين جا ناشى مىشد . هر چند بعيد است كسى كه مختصر ذكاوتى داشته باشد چوبى را به دست خود بسازد و سپس آن را خدا قرار دهد . ولى همين مردمان بر اطراف بتهاى دستساز مىچرخيدند و حوائجشان را به آنها مىگفتند بدون آن كه از جانب شرع اجازه داشته باشند و يا دليل و برهانى از جانب خدا وجود داشته باشد . همين طواف و عبادتشان براى بتها به منزله اثبات خدا بودن آنها بود . غير از گروههايى كه نام برده شد دستجاتى بودند كه انديشههاى باطل و مرامهاى فاسدى داشتند كه تعدادشان از شماره بيرون بود و به طور مفصّل در كتابهايى كه در اين باره نوشته شده ذكر شده است .
پس از توضيح اجمالى بر امتهاى فوق ، معنى كلام امام ( ع ) كه فرمود : « بين مشبّه للّه بخلقه » روشن مىشود كه از اصحاب اديان گذشته گروههايى وجود داشتند كه هر چند صانع و خالق را قبول داشتند ولى ذهن آنها خداوندى را قبول داشت كه در نفس امر ، به مصنوعات خداوند و اشيايى كه داراى جسمانيّت و
[ 419 ]
لوازم آن بودند شباهت داشت ، و بعضى درباره نام خدا اعتقاد الحادى داشتند و از حق عدول كرده و اسمهايى كه براى خدا شنيده بودند تحريف مىكردند و يا از اسامى خدا مشتقّاتى را ساخته با اندكى تفاوت و بر بتهاى خود مىگذاشتند چنان كه مثلا لات را از اللّه و عزّا را از عزيز و منات را از منّان مشتق كرده بودند . اين عقيده ابن عبّاس درباره ملحدان اسامى خداوند است . بعضى ديگر از مفسّران ،
ملحدان اسامى خدا را به دروغگويان اسماى خدا تفسير كردهاند . بنابراين تفسير هر كس خدا را به نامى بنامد كه عقل آن را نپذيرد و يا كتاب آسمانى به آن تكلّم نكرده باشد و يا اجازه شرعى بر چنين اسمى نرسيده باشد ملحد در نامهاى خداست . بعضى ديگر به عنوان خدا به غير خدا توجه داشتند مانند دهريّه و غيره از بتپرستان .
كلام امام ( ع ) در اين فراز به صورت قضيّه مانعة الخلوّ به كار رفته است .
هنگامى كه عنايت خداوند بعثت پيامبر ( ص ) را اقتضا كرد تا خلق را به راه حق هدايت و آنها را از گمراهى پيشين خود به پيمودن راه مستقيم دلالت و به بركت نورانيّت حق متعال آنها را از ظلمات جهل نجات داده و ارشاد كند ، پيامبر بپاخاست تا با حكمت و موعظه حسنه و با بهترين نوع و روش برهانى به راه حق دعوت كند .
پس خداوند به روشنايى نور پيامبر ( ص ) زنگار دلهاى خلق را زدود و به وسيله حق و صدقى كه به پيامبر عنايت كرد باطل شيطان را از ميان برد . بنابراين زبانهاى به ذكر خدا گويا ، چشمها به معرفت خدا روشن و دين خود را در دورترين بلاد عالم كامل و نعمت خود را به وسيله پيامبر بر عموم بندگان تمام كرد . چنان كه خداوند فرموده است : اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الاسْلامَ ديناً [ 19 ] .
[ 19 ] سوره مائده ( 5 ) : آيه ( 3 ) : امروز دين شما را كامل و نعمت خود بر شما را تمام و دين اسلام را براى شما برگزيدم .
[ 420 ]
آن گاه خداوند سبحان ملاقات پيامبر را پسنديده چنان كه او را ملاقات خدا را دوست مىداشت در اين باره پيامبر ( ص ) فرمود : « آن كه ملاقات خدا را دوست بدارد خدا ملاقات او را دوست مىدارد [ 20 ] . » خداوند چنين پسنديد كه بزرگوارى كامل و نعمت شامل خود را در نزد خود و جوار رحمتش به پيامبر ارزانى دارد : فى مقعد صدق عند مليك مقتدر . پيامبر را در بردن از اين دنيا اكرام فرمود و او را از مشكلات و اذيّت و آزار به دور داشت و چون اجلش فرا رسيد قبض روحش كرد در حالى كه از ناپاكيهاى گناه بد انسان كه از مادر تولّد يافته بود پاك بود چنان كه عرب در ضرب المثل مىگويد : ما برق بارق و ذرّ شارق ، هيچ لحظهاى از عمرش گناه نكرد .