فرموده است : و من قال فيم فقد . . . تا اخلى منه
كلمه « فيم » و « علام » در اصل « فيما » و « على ما » بوده است . « فى و على » به عنوان دو حرف بر « ماى » استفهاميّه وارد شده و الف « ماى » استفهاميه براى تخفيف حذف شده است و اين دو كلمه در معنى دو قضيّه شرطيّه متّصله هستند و منظور آموزش دادن مردم است كه از مكان و جايگاه خداوند سؤال نكنند . و مقصود از اين دو قضيّه ، دو قضيّه شرطيّه متصلهاى است كه نقيض تالى آنها استثنا شده باشد چنان كه در قياس ضمير معروف است ، كبراى قياس در هر دو قضيّه حذف شده است . معناى توضيحى شرطيّه متّصله اوّل ( فيم ) اين است كه اگر سؤال با كلمه فيم از خداوند صحيح باشد بايد براى خداوند محلّى در نظر گرفت كه در آن جاى داشته باشد و بر خداوند صدق عروض در محل تحقق مىيابد ولى محال است كه خداوند در محل قرار داشته باشد ، پس جايز نيست كه از خداوند با « فيم » ( در كجاست ) سؤال شود . توضيح ملازمه اين كه فيم استفهام از مطلق محل و ظرف است و استفهام از محل براى چيزى آنگاه
[ 276 ]
صحيح است كه آن شىء بتواند در آن محل قرار داشته باشد . در مورد بحث ما محال است كه خداوند در محل قرار داشته باشد ، زيرا اگر صحيح باشد كه خداوند در محل قرار داشته باشد ، يا بودن خدا در آن محل واجب است ، پس لازمهاش اين است كه خداوند به محل احتياج داشته باشد و نيازمند به غير ،
بالذات ممكن الوجود است و اگر حلول خداوند در آن محل لازم نباشد از آن بىنياز است . كسى كه در وجود به محل نياز نداشته باشد محال است كه در محل قرار گيرد و بنابر اين سؤال از محل به كلمه « فيم » درباره خداوند متعال جهل و نادانى است .
معناى توضيحى شرطيّه متّصله دوّم اين است كه اگر جايز باشد از خداوند به كلمه « علام » ( بر كجا قرار دارد ) سؤال شود لازم مىآيد كه بعضى از جهات و امكنه از خداوند خالى باشد ، ولى جايز نيست كه مكانى از خداوند خالى باشد ،
پس پرسيدن درباره خدا به كلمه علام محال است . بيان ملازمه چنين است :
مفهوم على كه علو و فرقانيّت است چون در چيزى وجود دارد كه مورد استفهام است و آن شىء برتر از اوست موجب دو اشكال مىشود كه لازمهاش تحقّق يكى به وسيله ديگرى است .
1 خالى بودن ساير جاها از وجود حق متعال و اين همان چيزى است كه امام ( ع ) بيان فرمود .
2 قرار گرفتن خدا فوق چيزى ( علام ) كه لازمهاش نبودن خدا در جهات ديگر مانند تحت ، يمين ، يسار ، امام و خلف است .
خالى بودن ديگر جهات از وجود خداوند متعال باطل است ( نقيض تالى ) ، پس اين كه خدا در فوق چيزى قرار داشته باشد و با كلمه علام سؤال شود باطل است . امّا دليل بطلان خالى بودن ديگر جهات از وجود خداوند متعال به دليل آيه شريفه قرآن است وَ هُوَ اللَّه فى السِمواتِ وَ فىِ الاَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ
[ 277 ]
و جَهْرَكُمْ [ 27 ] » و قول ديگر خداوند متعال وَ هُوَ مَعَكُمْ اَيْنَما كُنْتُم هر كجا باشيد او با شماست .
اگر گفته شود كسى كه براى خدا جهت را ثابت مىكند از اين آيات غافل نيست و بين اثبات جهت معيّن براى خدا و مقتضاى اين آيات منافاتى نمىبيند زيرا مقصود از اين كه خدا در آسمان و زمين است آن است كه چون به آنها علم دارد گويا در آن جاست و نيز اين كه خدا با خلق است يعنى به آنها آگاه است و بودن خدا در جهت فوق به اين معناست كه ذاتا در آن جا قرار دارد ، بنابر اين منافاتى ميان مفهوم اين آيات با بودن خدا در جهتى خاص ديده نمىشود .
در پاسخ اين اشكال مىگوييم كه خالى بودن جهات ديگر از وجود خداوند را امام ( ع ) لازمه بودن خدا در جاى معيّن دانسته است . و بطلان اين كه خداوند در جاى معيّنى باشد از اين آيات به خوبى استفاده مىشود . و آنها كه براى خدا جهت معيّنى در نظر گرفتهاند به آياتى استدلال كردهاند كه ظاهرا بر جهت خاصّى دلالت مىكند مانند قول خداوند تعالى الرّحمنُ عَلَى العَرْشِ استَوى » آياتى كه از خداوند جاى معينى را نفى مىكند با آياتى كه براى خدا جاى معيّنى را تعيين مىكنند معارضاند ، آيات نفى كننده مكان براى خدا در ذهن عموم مردم روشنتر است از دلايل عقلى بر نفى جهت . و چون آيات شريفه قرآن بر خالى نبودن مكان از وجود خداوند دلالت دارد ، لازمهاش اين است كه خداوند متعال تنها در جهت خاص « فوق » نباشد . بنابر اين سؤال از خداوند به لفظ « علام » باطل است .
اگر اشكال شود : كسى كه با علام از خداوند سؤال مىكند در حقيقت براى
[ 27 ] سوره انعام ( 6 ) : آيه ( 3 ) : اوست خدا در آسمانها و در زمين پنهان و آشكار شما را مىداند و از آنچه به دست مىآوريد با خبر است .
[ 278 ]
خدا اثبات جهت كرده و ابطال اين لازم جز به دليل عقلى ممكن نيست زيرا ظاهر ادّله نقليّه مانند آيات قرآن دلالت بر اثبات جهت براى خدا مىكند و به همين دليل امام ( ع ) در اثبات بطلان جهت ، دليل عقلى آورده است و به آيات قرآن كريم استدلال نكرده است تا آنان كه از ظواهر آيات استفاده مىكنند و در همه جا بودن خدا را به احاطه علمى تعبير مىكنند ، آيه كريمه الرَّحمن عَلى العَرشِ اسْتَوى مانع نظر آنها باشد .
در پاسخ مىگوييم : منظور از استوى در اين آيه سلطه قدرت و علم است چنان كه در كتب كلام ذكر شده است . اين كه امام در استدلال جهت « فوق » را ذكر كرده است و از اعتقاد داشتن اين كه خدا در فوق قرار دارد بر حذر داشته به اين دليل است كه هر كس معتقد به جهت براى خدا باشد به دليل شرافت فوق خدا را به آن اختصاص مىدهد و قرآن كريم در آيه ياد شده به جهت فوق اشاره كرده است ، پس شبيه در اثبات جهت فوق قويتر از بقيه جهات بوده است و به همين جهت حضرت آن را متذكّر شده است .