بحث دوّم : در موضوع علم بلاغت و فصاحت
چون مقصود از سخن ، رساندن معنى است و اين رساندن معنى چنان كه مىدانيد گاهى فقط به قرارداد و گاهى به قرارداد و عقل مربوط مىشود ، بنابر اين مىگوييم موضوع علم فصاحت « سخن » است كه بر معناى خود به يكى از دلالتهاى سه گانه ( مطابقه ، تضمّن ،
التزام ) به صورتى كه باعث نزديكى معنى و خوشايندى شنونده گردد ، راهبر شود و موضوع بلاغت سخن فصيح است .
امام فخر رازى گفته است : « موضوع فصاحت و بلاغت كلام است از جهت دلالت التزامى ، زيرا محال است معناى وضعى كلمه كم يا زياد شود .
بنابر اين اگر شنونده معناى قراردادى لفظ را بداند مفهوم كلمه را كاملا خواهد فهميد و اگر آگاه به معناى قراردادى نباشد از شنيدن لفظ هيچ معنايى را نخواهد فهميد . به اين دليل كه هر گاه به عنوان مثال زيد را به شير تشبيه كنند و منظور از بيان اين معنى دلالت قراردادى باشد بايد بگويى زيد مانند شير است در شجاعت . و براى اين كلمات معناى ديگرى غير از معناى قراردادى متصوّر نيست و اگر به جاى اين كلمات ( زيد ، مانند ، شير ، شجاعت ) كلمات مترادفى
[ 68 ]
به كار بريم بازهم تغييرى در معنى ايجاد نمىشود . از اين بيان روشن مىشود كه ،
كوتاهى سخن ( قصر ) ، حذف كلمات و كنايه آوردن از ويژگيهاى عقلى است نه قراردادى . و به همين دليل است كه بيشتر آنچه در علوم عقلى به كار مىروند از نوع دلالت قراردادى هستند زيرا كه در دلالتهاى وضعى احتمال اين كه افزايش و كاهشى كه سبب غلظ و اشتباه شود نيست .
« امّا فايده بخشى فصاحت و بلاغت در دلالتهاى عقلى التزامى بدين خاطر است كه ذهن از مفهوم لفظ ، به معناى عقلى ( التزامى ) آن انتقال مىيابد ،
و دلالتهاى عقلى التزامى فراوانند و گاهى به مفهوم لفظ نزديك و گاهى دوراند .
بنابر اين ناگزير ، بيان معناى واحد به راههاى گوناگون صحيح است و ممكن است اين روشها بعضى كاملتر در اداى مقصود و بعضى ناقصتر باشند . اين است معناى فصاحتى كه به كلمات مفرد مربوط مىشود . » در جواب امام فخر مىگوييم : اقتضاى تحقيق اين است كه كم و زياد شدن معنوى به معناى قراردادى نيز سرايت مىكند و امام فخر خود قبول دارد كه بعضى از حروف از نظر آهنگ فصيحتر و از نظر شنيدن خوشايندتر است مثل حرف عين ، و بعضى از حروف بر زبان آسانتر جارى مىشود مانند حروف « ذلاقة » و بعضى بر زبان سنگينتر جارى مىشوند . و شك نيست كه كلام تركيب يافته از آسانترين و خوشايندترين حروف براى شنونده فصيحتر و خوشايندتر از كلامى است كه اين گونه نباشد . و باز امام فخر قبول دارد كه كلام فصيحتر ،
هدايت كنندهتر بر معنى و سهل القبول است . براى انسان نسبت به كلامى كه اين چنين نيست . و اطلاع قبلى از معناى قراردادى به آنچه ما گفتيم زيان وارد نمىكند زيرا انسان گاهى علم قبلى به معناى قراردادى لفظ دارد ، سپس آن را فراموش مىكند و به هنگام شنيدن لفظ ، نفس انسان معنى را از لفظ فصيح سريعتر درمىيابد و از شنيدن آن به دليل فصاحتش لذّت مىبرد . برترى
[ 69 ]
و فايده بخشى بيشتر معنى ندارد مگر لذّتى كه براى انسان از دريافت معنى حاصل مىشود و سرعتى كه در پذيرش كامل آن از الفاظ ساده به دست مىآورد .
امّا گفته امام فخر درباره بلاغتى كه بازگشت به نظم و ترتيب مىكند ، حقيقت اين است كه سخن منظّم ناگزير مركّب از مفردات است و ممكن است تركيب مفردات به گونهاى باشد كه مفيد مقصود نباشد و ممكن است مفيد به مقصود باشد .
تركيب مفيد داراى درجات و مراتب فراوانى است .
مرتبه اعلا ، كلامى است كه در حدّ اعلاى تركيب باشد و آن به گونهاى است كه محال است از لحاظ افاده معنى از آن كاملتر و متناسبتر پيدا شود .
مرتبه ادنى ، كلامى است كه در پايينترين درجه افاده معناى مقصود باشد و آن كلامى است كه اگر پايينتر از اين درجه قرار بگيرد مفيد معناى مقصود نخواهد بود .
حدّ وسط ، سخنى است كه از نظر تناسب و اعتبار و رساندن مقصود بين دو مرحله اعلا و ادنى باشد و بلاغت در اين حدّ مورد نظر است و اين همان گفته عبدالقاهر جرجانى است كه « نظم و ترتيب عبارت است از رعايت معانى مقصود بين كلمات » . بعد از اثبات اين مطلب مىگوييم كه پستترين مرتبه سخن از نظر تناسب داراى بلاغت نيست ، امّا ساير مراتب هر مرتبه نسبت به مرتبه پايينتر داراى فصاحت و بلاغت است .
مرتبه اعلاى سخن و آنچه كه نزديك به اين مرتبه است معجزه گفته مىشود . اين بود تحقيق لازم در فصاحت و بلاغت در مفردات و مركّبات .