است چون ذات يعنی ماهيت ، از نظر آنها هر چه هست همان ذات و ماهيتاست ، واقعيت متعلق به ماهيت و وجود امر اعتباری است ، معنای تبدلذات اين میشود كه اين ذات معدوم شود و يك ذات ديگری از نو موجود شود. چون چيزی نيست كه ذاتش تبديل به ذات ديگر شده باشد ، چيزی در بيننيست كه بگوييم ذاتی را رها كرده و ذات ديگری را گرفته ، هر چه بود خودهمان ذات بود ، و اگر ذات متبدل شود به ذات ديگر در آن چيزی نيست كهبگوييم " آن " دارای آن ذات بود و حالا همان دارای ذات ديگر است بلكهمعنايش اين است كه اين ذات بكلی معدوم شود ذات ديگری من رأس موجودباشد . ولی بنابر اصالت وجود اين ذاتها و اين نوعيت ها همه ماهيات هستند ومنتزع از حقيقت وجود ، وجود در هر مرحله ای از مراحل اشتداد ، مصداق يكماهيت از ماهيات است ، در مرحله بعد ماهيت ديگری از آن انتزاع میشود، يعنی در مرحله قبل تحت يك نوع و يك ذات بود و يك جنس و فصل داشتدر مرحله دوم يك جنس و فصل ديگر و يك ماهيت ديگری دارد . اگر بگوييد : آن چيست كه قبلا دارای يك ذات بود و حالا دارای يك ذاتديگر ، می گوئيم بنابر اصالت ماهيت هيچ ولی بنابر اصالت وجود ، حقيقتوجود است كه در مراحل اشتداد در هر مرحله ای دارای ذاتياتی است و درمرحله ديگر دارای ذاتيات ديگری است ، يعنی يك " او " در اينجا ثابتاست كه همان حقيقت وجود است كه قبلا دارای ذاتی بود و اكنون دارای ذاتديگری است . دائما علی الاتصال بطور غيرمتناهی ( البته بالقوه ) برای آن، ذات ها اعتبار میشود . پس جناب شيخ الرئيس ، در همين حركاتاشتدادی كه شما خودتان قبول داريد ( يعنی در حركت كيفی ) چاره ای نداريدجز اينكه قائل به انقلاب ذاتی بشويد ، چون در اينجاها ذات منقلب میشودو انواع مرتب متبدل میگردند . پس جواب اشكال شيخ در باب حركت در جوهر كه میگويد : لازمه آن ايناست كه ماهيت شیء تغيير بكند و ذاتش مرتب تبديل به ذات ديگر بشود |