و بالفعلی در خارج باشد كه حركت به سوی او واقع شود يا نه ؟ قيد " هوبالقوه او بالفعل " آورده شده است كه اين بالقوه يا بالفعل بودن صفتغايت ذاتی حركت است . مثال برای اين قيد نظير اينكه قدما در قسمتطبيعيات قائل بودند كه عناصر چهارگانه حركت مستقيم دارند . خاك و آبحركت مستقيم به سوی پائين و هوا و آتش حركت مستقيم به سوی بالا دارند وبرای اين حركت معتقد به غايت بالفعل بودند . ولی حركت فلك خود مسئلهجداگانهای بود چه از طبيعت واحد در حركت طبيعی ، حركت دوری را محالمیدانستند يعنی طبيعت غير شاعر واحد محال است كه حركت دوری داشته باشد. پس اگر حركت دوری داشته باشيم يا بايد از روی شعور و ادراك باشد (همانطور كه قدما در باب حركت فلك میگفتند ) و يا اينكه حركت دوریبايد محصول جذب و دفع دو نيرو و قوه متخالف باشد ( نظير همان چيزی كهامروزه در باب حركت كرات و يا ذرات میگويند ) و اما اينكه برای اينحركت دوری و شعوری فلك غايتی هست يا نه ؟ میگفتند بله . چون برایموجود شاعر تجدد احوال پيدا میشود نظير حال بچهای كه به دور خود میچرخد ،بچه در هر نقطهای كه شروع به چرخيدن میكند نقطه بعدی غايت چرخيدنشمیباشد و چون به آن نقطه رسيد نقطه ديگری برايش غايت میشود وبه اينترتيب هر مرتبه از حركت غايتی است برای مرتبه قبل و خود اين مرتبه قبلغايت مرتبه قبلتر از خود بوده است . در توجيه غايتدار بودن حركت فلكنيز چنين نظری داشتند كه حركت فلك ، حركت عشقی است و در هر مرتبه حالجديدی برای فلك حاصل میشود كه ميل میكند به مرتبه بعدی حركت خود ،بنابراين قيد " بالقوه او بالفعل " بالقوه اش برای تبيين غايت حركاتدوری و بالفعلش هم برای حركات مستقيم و غير دوری است . تعاريف ديگری از حركت تا اينجا توضيحاتی بود كه ملاصدرا در شرح تعريف بوعلی آورده است و |