ديگر ، علت تغيير نمی دهد متغير را بلكه ايجاد میكند متغير را . علتايجاد میكند ذاتی را كه تغيير از آن انتزاع میشود . يك وقت علتی داريمكه كار علت متغير كردن و متحرك ساختن است ، اين علت است كه مانندخود حركت بايد متحرك باشد ، اما علتی كه كار آن علت ايجاد تغيير نيست، بلكه آن جهتی كه مربوط به علت و منتسب به آنست ، ايجاد ذات وايجاب آن است ، كه از آن ذات حركت انتزاع میشود ، در اينجا علتافاضه نمی كند تغيير آنرا بلكه حقيقت وجود آنرا افاضه میكند . مرحوم آخوند میگويد حرف ما در حركت جوهريه نظير حرفی است كه ديگراندرباب ربط متغير به ثابت میگفتند و رابط را زمان ، كه از حركات فلكانتزاع میشود میدانستند . آنها میگفتند علت ذات زمان را افاضه میكند كهافاضه او ، ملازم است با امتداد داشتن ، نه اينكه ذاتی را اول افاضهمیكند و بعد به آن امتداد میدهد ، بلكه ذاتی را افاضه میكند كه عينامتداد است . معنای متجدد بالذات هم اين است كه ذاتی ايجاد بشود كه وجودش عينتجدد باشد ، نه ذاتی كه وجودش غير تجدد باشد ، بعد بخواهيم تجددی به آنذات بدهيم . وقتی كه يك شیء نسبتش با علتش نسبت ايجاد شد ، ديگر دراين چنين نسبتی مراتب و امتداد و اين حرفها معنی ندارد ، يعنی نسبتوجود سيال به علتش مانند نسبت يك شیء ثابت است ، علت آن فقط ايجادمیكند يك شیء را ( 1 ) . تقسيمات وجود نسبی است ، هر متغيری ثابت نيز هست . در اينجا مرحوم آخوند يك مطلب ديگری را مطرح میكند و آن اينكه :مسأله ثبات و تجدد نظير قوه و فعليت است ، نظير وحدت و كثرت است .ما يكپاورقی : 1 - سؤال : چه مانعی دارد علت حركت اراده خداوند باشد بعد از خلقمتحرك ؟ استاد : وقتی ثابت كرديم كه علت مباشر خود طبيعت است ديگر جای اينحرف نيست . اراده خداوند درست است كه علت است ولی در طول علتهایطبيعی نه در عرض آنها ، چون اگر در عرض باشد با قدوسيت منافات دارد . |