باشد اصلا حركت نيست ، چون حركت معنايش اين نيست كه شیء مجموع بودنها باشد ، يعنی در يك آن در اين حد مسافت وجود دارد و در آن ديگر در حدديگر مسافت ، بلكه حركت يك شدن مستمر است ، و دو اعتبار دارد يكیبنحو حركت توسطی كه امری موجود است و استمرار دارد و حدودش تغييرمیكند ، و ديگر به نحو حركت قطعی ( كه درستتر است ) ، يك وجود متصرمكه آنا فانا موجود و معدوم میشود ولی به هر حال [ مجموع بودن ها نيست ]، حركت توسطی يعنی يك امر بسيط و نقطهوار ، و حركت قطعی يعنی يك امرمتجدد و متكمم كه علی الاتصال موجود و معدوم میشود كه حدوثش عين بقاء وبقائش عين حدوثش است علی نحوالاتصال . با اين بيان ماهيت چگونه توجيه میشود ؟ در هر آنی قابليت آنرا داردكه ماهيتی برای آن انتزاع شود نه اينكه آنی رخ میدهد كه ماهيت بالفعلداشته باشد ، و اين يك نكته خيلی مهمی است كه شیء در حال حركت دارایهيچ ماهيت بالفعلی نيست بلكه بالقوه دارای ماهيت است و اگر يك آن ازحركت بايستد بالفعل ماهيت خواهد داشت ، عينا مثل حد كه شیء در حالحركت دارای حد معين ، اندازه معين نيست همين كه بايستد حد پيدا میكند .پس بنابراين به فخررازی اينجور جواب میدهيم : اينكه شیء متحرك ازنوعی خارج میشود و به نوع ديگر میرود ، اينطور نيست كه اين نوعها فعليتپيدا میكند و يك مرتبه فعلی از اين مراتب سواد است ؟ اصلا هيچ نوعیفعليت پيدا نمی كند بلكه در همه مراتب ، بالقوه چنين است كه اگربخواهيم به اعتبار ثبوتش میتوانيم ماهيت و نوعی برای آن اعتبار بكنيم ،پس اين انواع ، همه انواع بالقوه است ، آن چيزی كه ثابت است جنساست حالا يا جنس قريب بگوييم مثلا سواد يا جنس بعيد مثلا كيف ، نهاينكه نوعی برود و نوعی بيايد ( 1 ) و ( 2 ) . پاورقی : 1 - سؤال : حركت به چه معنی فعل است ؟ پاسخ : حركت فعليت دارد و موجود بالفعل است . > |