الحركة ، و به تعبيری مسافت ، و ششم زمان يا ماعليه الحركة يعنی چيزی كهزمان بر آن نوعی انطباق پيدا میكند . مرحوم آخوند در اينجا میخواهد اشاره ای به اين شش تا بكند ، البته ازاين شش تا درباره زمان بحث نمی كند . بحث درباره زمان بعدا میآيد ،میگويد ما بحث در فاعل و قابل را قبلا كرده ايم ، بحث فاعل را آنجايیكرديم كه گفتيم هر متحركی احتياج به محرك دارد ، بحث قابل را هم آنجائیكرديم كه گفتيم هر حركتی نياز به موضوع دارد ، منتهی در آنجا گفتيم كه دربعضی از حركات فاعل غير از قابل است ، يعنی آنجايی كه تأثير و تأثرتدريجی باشد و به تعبير ديگر آنجا كه حركت عارضی باشد نه ذاتی ولی دربعضی از موارد فاعل و قابل يكی هستند كه مقصود حركت ذاتی جوهری است .پس بحث دو تا از اركان حركت قبلا گذشت . بحث زمان هم بعدا میآيد ، ودر اينجا فقط بحث از سه ركن ديگر حركت يعنی مبدأ و منتهی و مسافت مطرحاست . اول از ما منه و ما اليه يعنی مبدأ و منتهی بحث میكند . ابتدا اينسؤال مطرح میشود كه حركت چه احتياجی به مبدأ و منتهی دارد ؟ آيا معنایاين اينست كه هر حركتی بايد منقطع الاول و منقطع الاخر باشد و نمی شودحركتی بلا اول و يا بلا آخر باشد ؟ در اين صورت حكما كه قائلند به حركتبلااول و بلاآخر مثل حركت فلك ، مقصودشان چيست ؟ مقصودشان چيز ديگری است . دانشمندان يك اصطلاحی دارند كه میگويندكميات بر دو قسم است : كميات موجهه ( جهتدار ) و كميات غير موجهه .كميات غير موجهه كمياتی هستند كه در خود آنها جهت خاص نخوابيده است ،جهت برای آن امر اعتباری است ، مثل جسم و مقادير جسمانی ( مقادير قاره) . مثلا در ذات خط اين نيست كه جهت خاصی داشته باشد ، میشود به اين سوباشد يا به آن سو ، و از اين سو به آن سو برای خط اعتباری است . به يكاعتبار میشود يك طرف را مبدأ قرار داد و طرف ديگر را منتهی و بهاعتبار ديگر بالعكس . |