كه با زمان هست و با زمان هم فانی میشود و اين فناء هم فنا واقعی نيستبلكه منظور اينست كه زمان بعد ظرف وجودش نيست ، پس يك نوع تكامل كهتكامل عمودی و تكامل به سوی بالا است ، صحيح است . پس انسان اگر احساس میكند از بدو زندگی تا آخر يك " من " مستمر وباقی است برای اين است كه اين من از افق زمان خودش را خارج كرده استيعنی چيزی را مافوق زمان و حركت درك میكند والا هر چه كه در عالم حركتباشد لازمه اش غيبت هر مرتبه ای از مرتبه ديگر میباشد . تبيين تكامل در پديده های طبيعی و اما تكامل هايی كه در طبيعت هست مثل رنگ كه افزايش پيدا میكند ياجنين كه بزرگتر میشود ، در اينجا يك حرف دقيق ديگری هست ، معنای اينحرف اينست كه : شیء طبيعی در هر مرتبه ای كه حادث میشود ، حدوثشمساوی است با زوالش ولی گاهی استعدادها شدت پيدا میكند ، هر استعدادیدارای استعداد يك فعليت است كه آن فعليت كه پيدا شد استعداد يكفعليت در مرتبه عالی تری را پيدا میكند ، نه اينكه آنی كه در مرتبه قبلباقی میماند و روی هم اضافه میشود ، همچنان كه در نظر بدوی چنين بنظرمیرسد ، نه ! طبيعت هر چه را كه بدست میآورد در آن بعد ، از جنبه طبيعی" او " نيست ، ولی هر قدمی را كه طی میكند در قدم بعد استعداد مرتبهكاملتر قرار دارد ، مثلا جنين دررحم از نظر چشم دقيق فلسفی ( نه چشم ظاهری) هر چه را كه بدست میآورد آنا فانی میشود ولی فنای آن مساوی است بااستعداد بدست آوردن مرتبه كاملتر ، يعنی بدن آن بعد در آن قبل هيچی نبودولی در آن بعد بطور كاملتر بوجود آمد ( چون استعداد كاملتر شده است ) .در مقام تشبيه مثل اينست كه بدن در هر آن فانی شود و در آن بعد بدنكاملتری به آن بدهند ، ولی در حقيقت اينجور نيست چون در باب حركتمراتب از هم مجزا و منفصل نيستند . |