قائل شويم كه انواع دائما عوض میشوند ولی يكی از اينها سواد است نهبيشتر ، باقی انواع مخلوطهائی است از رنگها . مثلا وقتی میگوييم سياه كمرنگ در واقع سياه كم رنگ نيست بلكه رنگ سياه است مخلوط با رنگ ديگر، بعد گفته فرضا اگر اين حرف در مواردی درست باشد ، در مقدار درستنيست . در مقدار مطلب جور ديگری است . پاسخ به اشكال فخر رازی ابتدا ببينيم جواب فخر رازی چيست ؟ به فخر رازی میگوييم آيا در همهحركتهای اشتدادی مثلا در مورد حرارت هم اين حرف را میشود زد ؟ و میشودگفت حرارت بين صفر تا صد ، يك درجهاش حرارت است و بقيه حرارتمخلوط با چيز ديگر است ، مثلا مخلوط با برودت . رنگها چون اضداد وجودیهستند در مورد آنها شايد بشود با فخررازی موافقت كرد و در بعضی از آنهاگفت كه مخلوطند ، ولی درباب حرارت چطور ؟ ممكن است كسی بگويد فخررازی در مورد رنگ نظريهای شبيه نظريه امروزيها دارد ، كه اساسا درنظريات امروزی رنگ كيفيت جسم نيست ، ولی به طور مسلم فخر رازی رنگهارا كيفيت اجسام میداند . اين جواب نقضی است كه میشود به فخر رازی داد. مرحوم آخوند در جوابش میگويد : از فخررازی اين حرف خيلی عجيب است ،يعنی چه يكی از اين مراتب سواد است و بقيه سواد نيست ؟ آن مرتبه كهسواد است كدام است ؟ حرفی مرحوم حاجی در حاشيه میزند كه مكمل حرفمرحوم آخوند است ، میگويد : اگر در مورد يك شيئی كه سياه است و دائماسياهتر میشود ، گفتيم نوعی از كيف تبدل پيدا میكند به نوع ديگر معنايشاينست كه خود سواد نوع نيست بلكه خود سواد جنس است ، يعنی ما يكجنسی را ، كه در تحت آن انواع زيادی هست بنام سواد ناميديم ، والا يكنوع نيست كه سواد باشد و وقتی كه طبيعت در حركتهای اشتدادی نوعی را رهامیكند اين همان است كه |