اين تشكيك متوجه طرز فكر عموم فلاسفه تا آن موقع به ويژه و يا لااقل طرزفكر ارسطوئيان است ، زيرا مشائين عموما حركت را به " خروج شیء از قوهبه فعل تدريجا " تعريف میكردهاند . وی میگويد هيچ چيز در عالم تدريجابه وجود نيامده آنچه را كه چنين میپنداريم فی الواقع وجودات دفعی هستندو خلاصه آنچه را كه حركت میناميم حركت نيست . البته نه به معنای انكارواقعيت و پديدهای در خارج به نام حركت ، بلكه مقصود نفی بيان ماهيت وواقعيت اين پديده است كه تدريج باشد . چون آنجا كه ما چيزی را به نامحركت میيابيم : 1 - از دو حال خارج نيست يا تغييری در شیء به وجود آمده و به اصطلاحچيزی حادث گشته يعنی وجودی كه نبوده يا زوالی كه نبوده ، بود شده استكه ( به يكی تكامل و به ديگری تناقص میگوئيم ) و يا اينكه هيچ تغييری درشیء پديد نيامده است . فرض اخير كه باطل است زيرا در اين صورت اصلاشیء ثابت است . پس وجودی كه نبوده حادث شده است . 2 - حال میپرسيم آيا اين وجود و شیء حادث ، ابتدايی يعنی ابتدای وجودیدارد يا خير . باز هم اين محال است كه چيزی حادث شود كه ابتدا نداشتهباشد . پس میگوئيم برای وجود هر حادثی ابتدائی متصور است . 3 - میپرسيم كه آيا اين ابتدای وجودی را كه فرض نموديم منقسم است ياغير منقسم ؟ اگر ابتدا بخواهد منقسم باشد يعنی ابتدا خود دارای اول و وسطو آخر باشد پس اين ابتدای ما حقيقتا ابتدا نيست بلكه مجموعهای ازاجزائی است كه خود آنها ابتدا دارند يعنی ابتدای وجود ، ابتدای مفروضماست . سخن را به اين ابتدای ابتدا میكشانيم و باز سؤال خود را تكرارمیكنيم و چون با فرض اول دچار تسلسل میشويم پس نتيجه میگيريم كه ابتدایوجود مفروض بايد غير منقسم باشد . 4 - شيئی كه میخواهد موجود شود و دارای ابتدای وجود است آيا در |