را در ميان گذاشت . ما دنبال قيس فرستاديم و او نيز در مجلس ما شركتكرد پس از مدتی مشاوره تصميم گرفتيم بار ديگر با آزاد ، زن اسود مذاكرهكنيم و جريان را به اطلاع وی برسانيم و از نظر وی نيز اطلاعی به دست آوريم. ديلمی گويد : من نزد آزاد رفتم و موضوع را با وی در ميان گذاشتيم و همهقضايا را به اطلاع او رسانيدم . آزاد گفت : اسود هميشه از خود میترسد و هيچ اطمينانی به جانش نداردهنگامی كه در منزل قرار میگيرد تمام اطراف اين قصر و راههايی كه به آنمنتهی میشود مورد نظر مأمورين است و حركت هر جنبنده را زير نظر خودمیگيرند بنابراين راه وصول به اين ساختمان برای افراد عادی امكان نداردتنها جايی كه اسود بدون حافظ و نگهبان استراحت میكند همين اطاق است ،شما فقط در اين جا میتوانيد او را دريابيد و او را از پای در آوريد ، ومطمئن باشيد كه در اطاق خواب وی جز شمشير و چراغی چيز ديگری نيست .ديلمی گويد : من از نزد آزاد بيرون شدم و در نظر داشتم از قصر خارجگردم ، در اين هنگام اسود از اطاق خارج شد و تا مرا ديد بسيار ناراحتگرديد وی در حالی كه ديدگانش از فرط غضب سرخ شده بود گفت : از كجاآمدی و چه كسی به شما اجازه داد بدون اذن من به خانه وارد شوی ؟ ديلمیگويد : وی سرم را چنان فشار داد كه نزديك بود از پا در آيم . در اينهنگام آزاد از دور جريان را ديد و فرياد بر آورد : اسود از وی درگذر ، واگر وی فرياد آزاد را نشنيده بود مرا میكشت . آزاد به اسود گفت : وی پسر عموی من است و به ديدن من آمده است ، ازوی دست بكش . اسود پس از شنيدن اين سخنان دست از من برداشت و مرارها كرد و من از قصر بيرون شدم و به نزد دوستان خود آمده جريان را باآنان در ميان گذاشتم . در اين هنگام كه سرگرم گفتگو در اين موضوع بوديم ، |